ANA DİLİM HANI?

biz turkuz



مسئله ملي سياسي است يا قومي - آ.فتح رضائي

(عقايد افراد محترم است٫ انتشار افكار براي تحليل توسط خوانندگان و متفكران هم وظيفه مطبوعات و رسانه هاي گروهي است. شايد عده اي در رشد افكار خود دچار تحولاتي غيرقابل باور شده و از گذشته خود دوري بجويند٫ براي همين پسنديده است تا بدون اغراق٫ در گذشته و حال نويسنده دقت نموده اما به داشته ها٫ خواسته و نوشته هاي كنوني وي پرداخت. باي بك)

اختصاصي-باي بك: سياست و قوميـت دو مشخصه مسئله ملي و همانند دو رويه يك سكه هستند. همچنانكه هيچ سكه‌اي بدون هر دو رويه آن قابل تصور نيست, مسئله ملي هم بدون وجود اين دو مشخصه,‌ وجود خارجي ندارد.

واژه قوم را معادل Ethnic بكار برده‌ام هرچند عده‌اي از آن با عنوان ملت ياد مي‌كنند, بمعناي مردمي كه داراي زبان و فرهنگ, آداب و سنن, باورهاي ديني و سابقـهْ تاريخي مشترك هستند. ولـي چنين برداشتي با مفهوم نوين ملت همخواني ندارد, چراكه اين پديده‌ايست كه بيش از ۲۵۰ سال از عمر آن نمي‌گذرد. حال آنكه اقوام از دير باز وجود داشته‌اند. برعكس, پديدهْ نوين ملت Nation State , معنائـي سياسي دارد چرا كه خواستار كسب قدرت سياسي و پديد آوردن دولت خويش است. در اين راه نه همهْ وجوهْ مشترك يك قوم, كه عمده شدن اين يا آن وجه اشتراك كافيست تا مردمي را براي اعمال حاكميت خويش و تشكيل يك دولت ملي گردِ هم آورد. دستيابي به هويت ملي نيز معنائي جز درك چنين نيازي براي حق تعيين سرنوشت بشكل اعمال حاكميت خويش ندارد.

اينكه چرا و چگونه مردمي نيازمند اعمال حاكميت خويش مي‌شوند به شرايط تاريخي خاص آنها بازمي‌گردد. ولي قدر مسلم اينكه هيچ قومي تبديل به ملت نخواهد شد مگر اينكه با احساس نياز به اعمال حاكميت خويش در صدد ايجاد يك دولت ملي برآيد.

تا وقوع انقلاب‌هاي دمكراتيك اين اقوام شانسي براي ملت شدن نداشتند. اگر هم دولتي از ميانشان برمي‌خاست داعيه آن, نه حكومت بر يك قوم كه بر همه اقوام تحت سلطه بود و در نهايت خواهان گسترش حاكميت خود بشكل امپراطوري بود تا محدود كردن آن در دايره تنگ‌نظري‌هاي قومي. ازين‌رو دولت‌هاي ترك در ايران پيش از آنكه در فكر اعتـلاي فرهنگ قوم ترك باشند در صدد حفظ و گسترش سلطه خويش بودند. درين راه غم زبان هم نداشتند و فارسي را به تركي ترجيح مي‌دادند, چراكه با بكارگيري آن نه تنها بر ترك‌ها كه بر همه اقوام ساكن فلات ايران حكم مي‌راندند. در اين ميان توده مردم از هر قومي كه بودند چيزي بيش از رعيت به شمار نمي‌آمدند. آنها از ستم شاهان و حاكمان چاره‌اي جز اين نداشتند كه به اديان و رهبران ديني پناه ببرند. بدينسان دين كه در گذشته و در دوران برده‌داري به‌بهانه نيايش براي آنها روز تعطيل و فراغت از بيگاري فراهم آورده بود, اين‌بار در حاكميت فئودال‌ها برايشان امامزاده درست مي‌كرد تا به‌بهانه جاي پاي حضرت رسول, قنات يا چاهِ آبي را براي عموم رايگان اعلام كنند.

اين رويكردِ توده مردم به دين و رهبران ديني, آنان را به كسوت رهبران ملي در آورد و دين را عامل وحدت ملت‌ها قرار داد كه ديگر از شكل قومي بدر آمده بودند و امت مسلمان و يا شيعه ناميده مي‌شدند. و دعواي ميان اديان و مذاهب بود كه حافظ از آن با عنوان جنگ هفتاد و دو ملت ياد مي‌كرد . . .

ازين‌رو پيش از انقلاب مشروطيت, ملت معادل دين و مذهب شمرده مي‌شد و زعماي دين, رهبران ملت بشمار مي‌آمدند. ناصرالدين شاه هرگاه كه قصد صحبت با روحانيون را داشت از آنان با عنوان رهبران ملت ياد مي‌كرد. در انقلاب مشروطيت نيز اين آقايان بعنوان پيشوايان ملت به قيام برخاستند, هرچند كه زيربناي فكري انقلاب را روشنفكران مشروطه با الهام از انقلاب‌هاي دمكراتيك اروپا ساخته و پرداخته بودند. روشنفكراني هم بودند كه چون ميرزا‌ملكم خان با توجيه قوانين نوين جامعه مدني با توسل به آيات قرآن, شركتِ رهبران ديني در انقلاب را تبليغ و تشويق مي‌كردند. ولي چند سالي از اعلان فرمان مشروطه نگذشته بود كه آن دسته از روحانيان كه چندان سالخورده نبودند و هنوز شوري براي مبارزه در سر داشتند با مشروطه بناي ناسازگاري گذاشتند چراكه به هدف نهائي آن پي بردند كه عبارت از جدائي دين از دولت بود و پايان سروري آنان به ملت. اين بود كه‌ بمخالفت با آن برخاستند و شيخ فضل‌الله نوري در اين راه جان خود برسرِ‌دار ‌باخت و بهبهاني قرباني تير انقلابيون شد.

منظر جهاني هم جز اين نبود و پيش ازانقلاب‌هاي دمكراتيك در اروپا واژه ملت يا به مسيحيان گفته مي‌شد يا به پيروان ديگر اديان همچون مسلمانان. لوتر و كالوين هم كه با ترويج پروتستانيسم به تبليغ ارتباط انسان با خداي خويش بدون ميانجيگري كشيشان پرداختند در اصل براي خلعِ يد روحانيون از زندگي اجتماعي مردم و راندن آنان به خارج از ميدان سياست كوشيدند و با اينكار راه را براي نيروها و جنبش‌هاي ملي در اروپا هموار ساختند. پيش از آن نيز هنري هشتم پادشاه انگلستان براي استقلال كشورش از رم, كليساي انگلستان را از كاتوليك‌ها جدا كرده بود و در اين‌راه تا آنجائي پيش رفت كه توماس مور, مشاور ديني و حامي روحاني سلطنت خود را كه به‌مخالفت با اين سياست او برخاسته بود, گردن زد, كسي را كه روزگاري لقب سـِر به او داده بود.

انقلاب مشروطيت در ايران نيز با وجود تمهيدات ديني برخي از روشنفكران و همراهي روحانيان در ابتداي آن, كوششي بود تا براي هميشه به نفوذ دين در سياست پايان دهد و روحانيان را از صحنه سياسي كشور خارج كند. اين انقلاب بود كه آنان را از كسوت رهبران ملت بدر آورد و با طرح دولت ملي Nation State مفهوم نويني از ملت را بوجود آورد كه منطبق بود بر آنچه كه پيش از آن در انقلاب‌هاي دمكراتيك در اروپا مطرح شده بود. ولي ديركرد ۱۵۰ ساله انقلاب در ايران, برداشت تازه‌اي نسبت به مسئله ملت را در آن باعث گرديد كه پذيرش تقسيمات جغرافيائي كشور بر اساس اقوام ساكن ايران و اعمال حاكميت آنان بشكل انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي از آن جمله بود. علت اصلي در اين مورد, رشد و تحول اين اقوام تا سطح ملت بود كه خود را بشكل شركت فعال آنها در انقلاب نشان داد كه با دفاع از دستآوردهاي مجلس اول شروع شد و تا حمله به تهران و فتح اين آخرين سنگر ارتجاع توسط آذربايجاني‌ها پيش رفت.

ازين‌رو در قانون اساسي تازه تدوين يافته مشروطه كه ترجمه‌اي از قانون اساسي بلژيك بود طرح انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي بعنوان پيش‌فرض يك دولت فدرال براي كشور اضافه گرديد تا حاكميت اين ملت‌هاي ساكن ايران اعمال گردد كه از پوسته قومي بدر آمده بودند و خواستار اعمال حاكميت خود بودند. دليل اين مدعا جنبش‌هائي‌ بود كه بعدها بر مبناي همين انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي بر پا گرديدند و هر يك بنوعي سعي در تدوين قوانين آن نمودند كه طرح آنها در متمم قانون اساسي مسكوت مانده بود و به آينده موكول شده بود. در عين‌حال هر يك ازين جنبش‌ها تعبير متفاوتي از فدراليسم ارائه مي‌دادند: از جنبش كلنل محمد تقي خان پسيان و نهضت آزاديستان شيخ محمد خياباني و حكومت خود مختار آذربايجان بگيريد تا جمهوري‌هاي جنگل و مهاباد كه فدراليسم را نه بشكل سلطنتي كه در تركيب جمهوري‌ عملي مي‌دانستند.

با كودتاي رضا خان در سال ۱۲۹۹ استبداد سلطنتي با متفق تاريخي خود, روحانيون ساختند و بنياد مشروطه را بر انداختند. هدف كودتا كوتاه كردن دست مردم بود از حاكميت و برقراري دوباره سلطنت خودكامه. اولين قرباني درين راه, مجلس مشروطه بود كه تعطيل شد, تشكيل انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي كه ديگر جاي خود داشت. اتحاد سلطنت و روحانيان براي حذف حاكميت سياسي مردم يعني دمكراسي كه پيش از آن در كودتاي محمدعلي شاه قاجار روي‌داده بود, بعدها در كودتاي محمدرضا پهلوي بر عليه حكومت ملي مصدق تكرار گرديد. همه اين كودتاها در اينكه حكومت از آنِ پادشاه است متفق‌القول بودند. ازين‌رو كابينه‌ها را با نام بي‌مسماي دولت مي‌خواندند . ولي حكومت پهلوي‌ها پديده نو‌ظهوري بنام ملت ايران را علم كرد كه پيشتر وجود نداشت و اين ببهاي سركوب همه گرايشات ملي‌گرايانه آن دسته از اقوام ساكن ايران بود كه فعالانه در انقلاب مشروطه شركت كرده بودند.

ولي اگر در موارد مشابه پيشين در اروپا همچون فرانسه اين سركوب به نفع قوم خاصي پيش رفت, در ناسيوناليسم ايراني پاي قوم خاصي در ميان نبود. اين ناسيوناليسم كه خود را با زبان فارسي تعريف مي‌كرد ناگزير سعي كرد با نبش قبر گذشتگان و آويختن به افسانه‌ها و اساطير كهن براي خود فرهنگ ملي دست و پا كند. البته سابقه اينكار به روشنفكران پيش از مشروطيت همچون آخوندزاده بازمي‌گشت كه در مقابله با موج اسلاميت خواهي و امّت‌گرائي امثال سيد جمال‌الدين اسعدآبادي‌, به ترويج باستان‌گرائي پرداخته بودند. اما آماج ناسيوناليسم نوخواسته ايراني سركوب هرگونه حاكميت مردم بود براي پيشبرد مطامع و آمال استعمارگران, و درين راه اقوام ساكن ايران كه تجلي واقعي حاكميت مردم بشمار مي‌آمدند مانع اصلي شمرده مي‌شدند.

اين‌ بود كه بنام ملت واحد ايران به نابودي و آسيميله كردن ملت‌ها پرداختند و براي برتري دادن به زبان فارسي كه تنها ويژه‌گي اين باصطلاح ملت ايران بود به نابودي كامل زبان اقوام كوشيدند. و ازين‌راه پديده شوونيسم فارس پديد آمد كه سرپوشي بود براي سركوب حاكميت ملت‌ها در ايران كه تحت لواي پان ايرانيسم انجام مي‌گرفت و آن بمعناي پذيرش يك ملت واحد با يك فرهنگ واحد و ناگزير يك زبان واحد بود.

ولي آنان كه در ساختن اين ملتِ واحد كوشيدند خود آن را جدي نگرفتند بطوريكه در مثلث خدا, شاه, ميهن هرگز واژه ملت محلي از اعراب نداشت. چراكه طرح ملت بهر شكل و صورتي يادآور ملت‌هاي بالقوه در ايران بود كه خود تبلور حاكميت مردم بودند. ازين‌رو ناسيوناليسم اين ملت واحد براي تاكيد بر سلطه بلامنازع پادشاهِ خودكامه, شكل شاهنشاهي پيدا كرد و تئوريسين‌هاي آريامهري بعدها براي هويت‌تراشي براي اين ملت ساختگي تا آنجا پيش‌رفتند كه برايش تاريخ شاهنشاهي هم ساختند.

با اينحال اگر ناسيوناليسم ايراني نتوانست از مردم ايران يك ملت واحد بسازد , اگر نتوانست براي او يك حكومت ملي و حتي يك سرود ملي فراهم آورد ولي آنقدر به مرده گذشتگان چوب زد كه دست آخر زامبـي‌ها را در گورهاي هزار ساله‌شان بيدار كرد. در واقع رويكرد روحي و رواني مردم ايران به خميني را جز با واپسگرائي و باستانگرائي متعلق به ناسيوناليسم شاهنشاهي نمي‌توان توضيح داد.

سركوب جنبش‌‌هاي ملي در ايران در نهايت امكان بازگشت روحانيان در كسوت تاريخـي‌شان در پيش از انقلاب مشروطيت را پيش آورد كه همان كسوت رهبران ملت بود و مردم سركوب شده ايران كه بكلي از جنبش‌هاي ناموفقِ گذشته سرخورده بودند براي تحقق حاكميت خود بار ديگر به رهبران ديني پناه آوردند كه درِ مساجدشان بي‌هيچ مزاحمتي از سوي عواملِ مخوف ساواك بروي مردم باز بود و خودِ آنان زخم خورده از اتحادهاي گذشته در صدد جبران مآفات و كسب قدرت سياسي بودند كه در همه اين كودتاها ازيشان دريغ شده بود.

ولي از آنجائيكه شخصيت‌هاي تاريخي تنها يكبار در كسوت قهرمان‌ها پديدار مي‌شوند, بارِ دوم دلقكي بيش نيستند كه به تقليد قهرمان مي‌پردازند. حكومت خميني نيز ملقمه‌اي از خواسته‌هاي سركوب شده مردم بود با گرايشات قرون وسطائي كه خود او داشت. شترگاو پلنگي كه هم مي‌بايست به خواسته‌هاي متفقين بازمانده از زمان مصدق همچون بازرگان پاسخ گويد و هم عطشِ قدرت همسلكان مذهبي را سيراب كند. اين بود كه ملت را امت ناميد. ولي زمانيكه حكومتش با تهديد خارجي مواجه گرديد لحظه‌اي در آويختن به شعارهاي ملي درنگ نكرد. امروزه نيز رهبري جمهوري اسلامي هرچند كوچكترين جائي براي اهل سنت در اقتدار ديني بلا منازع خود قائل نيست ولي داعيه رهبري همه مسلمانان جهان را دارد.

در مورد زبان, اين دو روئي شكل وقيحانه‌اي بخود مي‌گيرد. هرچند كه ماهيت فاشيستي جمهوري اسلامي ايران آن را ناگزير مي سازد تا براي جلب پشتيباني توده مردم در مجامع و مراسم عمومي به استفاده از زبان‌هاي محلي تن دهد. ولي عدم پذيرش تحصيل اين زبان‌هاي رسمي در مدارس و آموزشگاه‌ها نشانه بارزي از شوونيزم حاكم بر جمهوري اسلامي است و اين در حالي است كه ماده‌هاي ۱۵ و ۱۹ قانون اساسي آن تحصيل به زبان مادري را ترغيب نموده است.

چنين برخورد شوونيستي با مسئله ملي نمايانگر نوع ديگري از ناسيوناليسم ايراني است كه اين‌بار بشكل مذهبي بروز كرده است. بطوريكه در تمامي سياست‌ها و گفته‌هاي رهبران و سركردگان جمهوري اسلامي جاي پاي اين شوونيزم فارس هويداست: از داستان سوسك بگيريد كه توهين آشكاري به ملت ترك آذربايجان بود تا فيلم ۳۰۰ كه همه با هم و يكصدا با سلطنت‌طلب‌ها به تقبيح آن پرداختند و اين سياستي‌ست كه با دست‌آويز قرار دادن منافع ملي دنبال مي‌شود كه البته در آن جائي براي منافع توده‌هاي مردم وجود ندارد. چراكه اين منافع ملي, تجريدي‌ست كه هم خواسته داريوش همايون‌ها را بر مي‌تابد و هم حمايت از احمدي نژاد را در سياست‌هاي جنگ‌طلبانه‌اش براي دستيابي به انرژي هسته توجيه مي‌كند. آتش بيار اين معركه ناسيوناليستي آن دسته از روشنفكران ايراني هستند كه به توهم ملت واحد ايران باور دارند.

واقعيت آنكه غيـر از دو ناسيوناليسم ايراني: شاهنشاهي پهلوي و جمهوري اسلامي كه بر مـحمل طبقاتي مشخص از قوه به فعل درآمدند نوع ديگري ناسيوناليسم وجود دارد كه مختص روشنفكران بي طبقه است. ناسيوناليسمي كه بسبب نداشتـن مـحمل طبقاتي هرگز از قوه به فعل درنـمي‌آيد. حكومت مستعجل دكتـر مصدق نـمـونه بارز چنيـن ناسيوناليسم موهومي بود كه شانس دولت شدن نيافت چراكه شريكان مذهبي وي در قدرت با سازش با دربار پهلوي طبقات حامي مصدق را به قبول چنيـن سازشي و يا دستكم به خنثي ماندن در برابر كودتا راضي ساختند.

برخورد روشنفكر ناسيوناليست ايراني با مسئله ملي برخوردي صرفاً سياسي است. او با دست‌آويز قراردادن برداشت نادرست آن دسته از فعالين جنبش‌هاي ملي كه مسئله ملي را تنها برخاسته از اقوام مي‌پندارند همه را با انگِ قوم‌پرستي و عقب مانده‌گي محكوم مي‌كند. او چنين استدلال مي‌كند كه اگر اين اقوام, ملت بودند مي‌بايست دولتي مي‌داشتند. با چنين برخورردي‌ست كه ناگزير يك روز در كنار شاه قرار مي‌گيرد و روز ديگر به حمايت از فلان سياستِ شيخ بر مي‌خيزد. و بدرستي ملت ايران كه موجوديت خود را مديون سركوب همه ملت‌هاست شايسته همين دولت‌هاي ديكتاتوري است.

پديده ملت‌سازي در ايران ازين‌رو شكست خورد كه ملت ايران هيچ پشتيبان قومي براي خود نداشت. در عين حال آنان كه با دستياري بيگانگان به ملت سازي پرداختند با نقض هرگونه حاكميت مردمي از ايجاد همبستگي سياسي ميان اين ملت‌ها و ايجاد كشوري همچون كشور سويس ناتوان ماندند كه در آن هر چهار زبان آلماني, انگليسي, فرانسه و ايتاليائي زبان‌هاي رسمي بشمار مي‌آيند. نتيجه اين برخورد سياسي به مسئله ملي است كه امروزه ايرانيان خارج از كشور را تنها ايدئولوژي‌هاي سياسي گرد هم مي‌آورد چراكه فاقد آن چيزي هستند كه آحاد يك ملت را به هم پيوند مي‌دهد.

براي مثال در لندن اين تشكيلات سياسي هستند كه توانسته‌اند ايرانيان را بشكل هواداران سه ايدئولوژي راست, ميانه و چپ گردهم آورند: كانون ايران, جامعه ايرانيان و كانون ايرانيان. اين نداشتن حس همبستگي ملي نشانه روشني است از بحران هويتي كه مردم ايران دچار آنند و اين حقيقت كه ملتِ واحدي بنام ملت ايران وجود خارجي ندارد. ازين‌رو ايراني‌ها جزء معدود ملت‌هاي هستند كه در شهرهاي بزرگ اروپا محله‌هاي خاص خود را ندارند, بطور پراكنده زندگي مي‌كنند و براحتي در جامعه ميزبان تحليل مي‌روند.

پيشتر نيز به افراط ديگري اشاره كردم كه برخلاف برداشت سياسي از مسئله ملي, ملت را تنها با قوم مربوطه تعريف مي‌كند. چنين برداشتِ صرفاً قومي از مسئله ملي از تبيين تاريخي اين اقوام در مي‌ماند. براي مثال رابطه دولت‌هاي ترك با مردم ترك در ايران و برخورد آنها با دولت ترك عثماني همسايه ازين ديدگاه قابل توجيه نيست. از منظر سياسي نيز برداشت صرفاً قومي كاملاً سترون است و توانائي طرح هيچ استراتژي و تاكتيك مشخص در مبارزه براي دستيابي به اهداف ملي را ندارد.

ناسيوناليسم امروزه از محتواي ايدئولوژيك خود تهي شده ست كه زماني عبارت بود از جايگزيني نظام سرمايه بجاي فئوداليسم. ناگفته پيداست كه پذيرش اين ناسيوناليسم عاري از محتوا بعنوان ايدئولوژي جنبش‌هاي ملي تنها راه به ناكجا آباد فاشيزم مي‌برد. چنين ناسيوناليسم كوري نه تنها باعث برخورد با ديگر ملت‌ها مي‌شود كه با رد هرگونه ايدئولوژي به اختلاف ميان گروه‌ها و طبقات درون يك ملت هم دامن خواهد زد.

خلاصه كنم: مسئله ملي, سياسي است چراكه قدرت سياسي مورد بحث آنست و در آن ملت بمعناي مردمي است كه در صدد كسب قدرت سياسي و اعمال حاكميت خويش هستند. مسئله ملي, دمكراتيك است چراكه خواهان تفويض قدرت به مردم است. و براستي مردم بدون پذيرش اجزاء تشكيل دهنده آن نمي‌تواند معنائـي داشته باشد. مردم يا زن هستند و يا مرد, يا كودك‌اند يا بزرگ‌سال, منسوب به اين يا آن صنف يا طبقه هستند يا تعلق به فلان قوم د‌ارند. ناگزير درخواست تاًمين حقوق دمكراتيك مردم بجز پذيرش حق برابري زنان. حق تاُمين اجتماعي براي كودكان, حق سنديكا و اتحاديه كارگران و .. در نهايت بجز پذيرش حق تعيين سرنوشت براي اقوام, چيزي جز عوام‌فريبي نبوده و نيست. اين ميان مسئله حقوق ملت‌هاي ساكن ايران از اهميت بالاتري بر خوردار است, چراكه حاكميت سياسي آينده را شكل مي‌دهد و ازين‌راه بر ساير حقوق دمكراتيك تاُثير تعيين كننده دارد. اين‌ست كه هرگونه بحثي در باره دمكراسي بدون پذيرش حق تعيين سرنوشت براي ملت‌ها نقض غرضي بيش نخواهد بود و ياوه‌تر آنكه حل مسئله ملي را موكول به برقراري دمكراسي در ايران بكنيم.

سياست و قوميـت دو مشخصه مسئله ملي و همانند دو رويه يك سكه هستند. همچنانكه هيچ سكه‌اي بدون هر دو رويه آن قابل تصور نيست, مسئله ملي هم بدون وجود اين دو مشخصه‌ وجود خارجي ندارد. ازين منظر مسئله ملي شبيه مقوله ارزش در اقتصاد سياسي است كه در آن ارزشِ هر كالا ارزش مبادله آن كالا است كه بدون توجه به ارزشِ مصرفي آن بر اساس كار اجتماعاً لازم براي توليد آن تعيين ميشود. با اينحال هيچ كالائي بدون وجود ارزش مصرفي اساساً قابليت مبادله ندارد . . .

. . . و تو خود حديـث مفصـل بخوان از اين مجمـل.

لندن بهار
۱۳۸۷

پانويس‌ها

۱. رجوع كنيد به نوشته من در اين مورد در هـمـراهـان:
[1]
www.hamraahaan

۲. من به اين مسئله در نوشته‌ام بنام اهلِ موزه به تفصيل پـرداختم:
[2]
www.11007.bayb

۳. هـميشه مي‌توان از مردم يا خلق ايران سخن گفت بعنوان كسانيكه در ايران زندگي مي‌كنند و بر همين منوال است برگردان جـمهوري دمكراتيك مردمي يا خلقي چين. ولـي بايد دقت كرد كه مقوله ملت معنائي سياسي دارد.

۵. رجوع كنيد به نوشته من در اين مورد در هـمـراهـان:
[3]
www.hamraahaan

۵. اين بود تفاوت اصلي در امر شكل گيـري ملت در تركيه و ايـران. پديده ملت در تركيه هـمچون فرانسه و ايتاليا با تـفوق يك قوم يعني قوم ترك به ثمر رسيد حال آنكه در ايران كوشش بعمل آمد كه بدون هيچ پايه قومي ملت ايران را بطور مصنوعي ساخته شود. ازين‌رو مسئله ملت‌ها در ايران با مسئله كردها در تركيه فرق ماهوي دارد. مصطفي كمال كه بعدها آتاتورك نام گرفت ابتدا در نظر داشت كه پس از برپائي جـمهوري تركيه براي كردها نيز مـجلسِ مـحلي برقرار سازد كه چيزي در حد مـجالس ايالتـي و ولايتـي مندرج در قوانيـن مشروطه ايـران بود. ولـي قيام كردها به‌سركـردگي شيخ سعيد از طايفه نقش‌بندي كه درست پس از اعلام جـمهوري لائيك در تركيه و بر ضد آن برپا گرديد هـمه چيز را نقش بر آب كرد. اين قيام ببهانه پشتيبانـي از حزب جـمهوري ترقيخواه برپاگرديد كه به همين منظور و در مـخالفت با جدائي دين از دولت ساخته شده بود. دولت انگليس هم كه در كنفرانس صلح لوزان نتوانسته بود مسئلة موصل را آنچنان كه مي‌خواست فيصله دهد با تـحريك اين جريان در صدد تضعيف جمهوري نوپا بود. ولـي گذشته از همة اين واقعيت‌ها اين قيام نشان داد كه مردم كرد در تركيه تا چه حد تحت سلطه روابط عشيـره‌اي بازمانده از فئوداليته هستند و ناگزير قيام اين مردم نـمي‌تواند ماهيت ملي داشته و در جهت برقراري يك دولت ملـي بـمفهوم مدرنِ كلمه باشد. عبدالله اوجالان يا آپو رهبـر حزب كارگران كردستان (پ.ك.ك) پيش از دستگيـري‌ بارها در سخن‌رانـي و نوشته‌هايش به اين مسئله اشاره كرده‌بود كه قيام كردها پيش از پ.ك.ك هرگز مضمون ملي نداشته است. البته بايد از او پرسيد چگونه مي‌توان قيامي را كه توسط مشتي ماجراجوي ماوراء چپ راه اندازي شده جنبش ملي و مدنـي مردمِ كرد قلمداد كرد كه تا كنون ثـمره‌اي جز نابودي ده‌ها هزار جوان يك كشور و ويرانـي هزاران ده و آبادي نداشته است. قيامي كه تاكنون نه تنها هيچ گرهي از روند دمكراسي در تركيه را نگشوده‌ كه خود به انگيزه‌اي بدل شده‌ست در دست عقب مانده‌ترين مـحافل دست راستـي كه تا براي پركردن جيب‌هايشان دست به هر كار زشت و پستي بزنند, از ايـجاد گروه‌هاي كنتراگريلا گرفته تا قاچاق اسلحه و ترياك كه شـمه‌اي از بزهكاري آنان در جريان رسواي قصبة سوسولوّ فاش گرديد.

۶. آخر اين چگونه ملتي است كه براي ايرانـي بودن بايد ديپلم متوسطه داشت و شاهنامه فردوسي را ازبر خواند.

http://www.11007.baybak.com/?p=1308

 

نوشته شده در جمعه 15 مهر 1390ساعت 03:35 توسط biz turkuz| 0باخیش



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت




جاوا اسكریپت

تعداد بازدیدکنندگان :
تعداد افراد آنلاین :
مرکز آموزش ایرانیان
آزربایجان جانیم سنه قوربان اولسون خوش گؤردوک سیزی! کد پیغام خوش آمدگویی کد لرزش هنگام راست کلیک