ANA DİLİM HANI?
biz turkuz
بناي پاسارگاد مقبره كوروش نيست ! حسن راشدي
چندي پيش در وبلاگي ‘ تصوير فردي به نمايش گذاشته شده بود كه براي اظهار
بندگي به كوروش سر سلسله هخامنشيان ‘ به پاي مقبره اي كه به نام وي در
پاسارگاد منسوب است ‘ افتاده و بر خاك آن سجده مي كرد ! و اين در حالي است كه بنايي كه به نام مقبره كوروش در پاسارگاد مشهور است نمي تواند قبر كوروش هخامنشي باشد !
قبر كوروش كه گفته مي شود در پاسارگاد است ، افسانه اي بيش نمي تواند باشد
؛ زيرا آنچه كه امروز به قبر كوروش مشهور است در كتابهاي تاريخي حمداله
مستوفي ‘ ابن بطوطه و ديگر سياحان و مورخان قرون گذشته و در ميان مردم محل
به " مقبره مادر سليمان" مشهور بوده كه در دوره پهلوي اول آنرا به نام
"مقبره كوروش " به مردم معرفي كردند ! پاسارگاد به چندين دليل نمي تواند مقبره كوروش باشد كه به سه تا از آنها اشاره مي شود :
1- كوروش در جنگ با ماساژتها ، يعني با تركان ماقبل ميلاد مسيح ، به دست
ملكه توموروس ‘ بانويي كه رهبري و پادشاهي تركان ماساژت را به عهده داشته
كشته مي شود ، محل كشته شدن كوروش طبق روايت هرودوت مورخ مشهور يوناني،
شمال رودخانه آراكس ( آراز = ارس ) بوده ، ولي "پير نيا " مورخ ايراني
دوران پهلوي بر هرودوت ايراد گرفته و محل كشته شدن وي را نه شمال رود
ارس ‘ بلكه شمال رود جيحون مي داند ؛ با توجه به نوشته هاي تاريخي هرودوت و
پيرنيا ‘ و تاكتيكهاي جنگي قرون گذشته و حتي كنوني ‘ اصولا در جنگ،
فرمانده كل قوا در پشت و منتها اليه لشگر و مسئول فرمان حمله و تنظيمات قوا
ست ؛ وقتي درجنگي فرمانده كل قوا (كوروش ) كشته مي شود ، يعني شكست كامل
لشكر مهاجم و نابودي كامل قواي مهاجم كه نتيجه اش جز از بين رفتن روحيه
مقاومت سربازاني كه احتمالا از جنگ جان سالم بدر برده اند و پا به فرار
گذاشتن كساني كه كشته نشده اند نيست !
در موقعيتي كه كوروش كشته مي شود و سرش از تنش جدا مي شود و به دست ملكه
تومروس مي افتد ، كدام سرباز زنده مانده و روحيه باخته پارس و با كدام
جرئت مي تواند جسد بدون سر كوروش را از ميان سربازان فاتح تومروس پيدا كند
و كشان-كشان از ميان آنها خارج كند و تا پاسارگاد شيراز ببرد ؟! 2-
اگر كوروش در شمال ارس كشته شده باشد فاصله اين مكان تا پاسارگاد به بيش
از 1500 كيلو متر و اگر در شمال رود جيحون كشته شده باشد به بيش از 2000
كيلومتر مي رسد ،فرض كنيم سرباز پارس با روش و ترفند خاصي كه بر كسي روشن
نيست جسد كوروش را از ميان لشگر پيروز تركان ماساژت بيرون آورده باشد، در
آن زمان اين فاصله 1500 يا 2000 كيلومتر را همراه باجسد با چه وسيله و
سرعتي تا پاسارگاد طي كرده كه سربازان پيروز ماساژت نتوانستند وي را
تعقيب كنند و سرباز پارس با خيال راحت جسد كوروش را تا پاسارگاد برده و در
طول اين مدت جسد هم متلاشي نشده است ؛ بطور متوسط هر انسان با پاي پياده و
يا با اسب و الاغ در حالت نرمال در يك ساعت مي تواند 6 كيلومتر راه طي كند
و اگر فرض كنيم سرباز پارس روزي 10 ساعت راه طي كرده باشد و اگر جنگ در
شمال رود ارس اتفاق افتاده باشد حداقل مدت 25 روز و اگر جنگ در شمال رود
جيحون اتفاق افتاده باشد حد اقل 33 روز طول مي كشيده كه اين سرباز بدون
استراحت ‘ جسد را به پاسارگاد ببرد كه در اين مدت جسد كاملا متلاشي مي شده
است . 3-
كوروش دين زرتشتي داشت و در آيين زرتشت اجساد مردگان را دفن نمي كردند (
زرتشتيان تا چندي پيش هم مردگان خودرا دفن نمي كردند ؛ الان از روش مدرن
براي توجيه مسئله استفاده مي شود ) و اجساد مردگان را بر بالاي تپه ها مي
گذاشتند تا طعمه پرندگان گوشتخوار و درندگان شود ؛ ( تپه اي در غرب شهر يزد
در گذشته مختص مردگان زرتشتيها بوده است ) چرا كه معتقد بودند جسم مرده
نجس است و با دفن شدن ، خاك پاك را هم نجس مي كند؛ حال اگر بر فرض محال
اين جسد به پاسارگاد هم آورده شده باشد ، جسد كوروش طبق آيين زرتشت نمي
توانست دفن شود و مقبره اي هم برايش ساخته نمي شد !
لذا بناي پاسارگاد به هيچوجه نمي تواند مقبره كوروش باشد و اگر مقبره مادر
سليمان هم نباشد مكان مقدسي براي مسلمانان محل بوده كه به " مقبره مادر
سليمان " مشهور بوده است . مرگ كوروش به روايت هرودوت:
كوروش بعد از فتح بابل به قصد جنگ با ماساژتها عازم آن ديار مي
شود .هرودوت مي نويسد كه در آن هنگام،زني به نام توميريس،ملكه ماساژتها بود
و پس از درگذشت شوهرش بر تخت سلطنت نشسته بود.كوروش براي او پيامي فرستاد
و وانمود كرد كه طالب وصلت با اوست.اما پاسخ مطلوبي دريافت نكرد.زيرا ملكه
مي دانست كه قصد كوروش ازدواج با او نيست،بلكه تصرف قلمرو وي مي باشد. پس
كوروش به جنگ پرداخت و پس از عبور از رود " آراكس " ‘ تاخت و تاز خود را در
سرزمين ماساژتها آغاز كرد. پيش از نبردي كه با گروهي از ماساژتها رخ دهد
پسر توميريس به نام سپارگاپيس نه در ميدان جنگ و مبارزه جنگي ‘ بلكه در
ترفندي فريبكارانه به دست پارسيان اسير شد ؛سپارگاپيس از كوروش درخواست
كرد كه غل و زنجير را از او بردارند تا لب به سخن گشايد . به محض اينكه
دستانش آزاد شد خود را از شدت ننگ و عار اسير شدن كشت ! ملكه كه از نصيحت
كوروش براي پرهيز از جنگ نا اميد شده بود و از كشته شدن پسرش نيز آگاه شد
به سوي جنگ شتافت و در نبردي بسيار سخت و خشن،سرانجام ماساژتها غالب آمدند و
بسياري از سپاهيان پارس كشته شدند و كوروش هم در آن جنگ كشته شد.
ملكه‘ به تلافي اصرار كوروش به جنگ و خونريزي و كشته شدن پسرش،سر كوروش را
در خيكي پر از خون فرو برد و گفت كه " اي خونخوار سيري ناپذير ؛ آنقدر
بخور تا از خون سير شوي !" قايناق: اولو اولوس
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |