ANA DİLİM HANI?

biz turkuz

هيونگ نو -    اصل و مبدا هيونگ نوها - هون ها -هيون يو - هو - تركان هيونگ نو - امپراتوري هون - تركان هون

نويسنده : محسن اقدمي

كپي برداري با ذكر نام نويسنده مجاز مي باشد

 نژاد و  زبان هيونگ نو

راجع به زبان و نژاد هيونگ نو ها  يا همان هون ها در جامعه ترك و مغول اعتقادات زيادي وجود دارد كه بيشتر به ترك بودن  هونها پاي بند است چنانكه اشاره خواهد شد ريشه كلماتي كه در متون چيني ذكر شده است تركي ست و دانشمندان زبانشناسي  همچون ‌ "  آقاي پيلو  "  معتقد است كه هيونگ نو ها يا همان هونها  ترك نژاد و زبانشان زبان يك قوم ترك است .

هيونگ نوها مردماني به ن‍‍ژاد ترك بودند كه در قسمت شرقي سيبري اقامت داشتند . چينيان اين مردمان غالب و فاتح را كه هميشه برايشان دردسرساز و ترسناك بودند براي جلوگيري از صدمات بيشتر اين مردمان بدانها رشوه هايي را پرداخت مي كردند.چيني ها اين مردمان را  هيونگ نو مي ناميدند . و هنديها و روميان اين ملت غالب را كه روزگاري از چين تا قلب اروپا را تصرف كردند هون مي ناميدند كه گرفته شده از همان اسمي ست كه  چينيان بدانها نام نهاده بودند.

چينيان مدتها پيش با اين مردم آشنا بوده اند و در حدود قرون نهم و هشتم قبل از ميلاد "  هيونگ نو  " ها را بنام  "  هين نو "  مشخص نموده اند و قبل از آن نيز هيونگ نو ها را هيون يو يا بطور مبهم تري "  هو " مي ناميدند .

بعقيده چينيان "  هو "  ها يا همان  " هيونگ نو "  ها عبارت بودند از قبايلي كه در حوالي شهرهاي ارودوس - شمال شان سي   و هوپي و ...  س***ت داشتند .

حتي بعقيده آقاي  " ماسپرو "    "  ژونگ"  ها  و   " پي ژونگ  " ها كه در مغرب و شمال پكن امروزي اقامت داشته اند قبيله اي بودند از همين  " هيونگ نو " ها كه مقيد و مطيع سلطنت چائو و پادشاه چائو موسوم به "  وولينگ " ( در حدود 400 ق . م ) شدند. و   " وولينگ " قسمتي از سرزمينهاي  "هيونگ نو "  ها را كه عبارت بود قسمتي از شان سي و ارودوس را از چنگ سلطنت "  هيونگ نو "  در آورد و در برابر حملات اين جنگجويان خستگي ناپذيز ديوار چين را تعبيه نمود . كه از زمان  همين "وولينگ "شروع شد و در دوران سلطنت  " تسين شه هوانگ تي " خاتمه يافت .

امپراتوري هيونگ نو ها

بنا برآنچه مورخ چيني "  سوماته سين " نوشته در نيمه دوم "  قرن سوم ق . م   "  است كه هيونگ نو ها با اتحاد خويش بصورت يك ملت واحد و قدرتمند درآمدند . وپادشاه اين ملت شخصي بنام  "‌  چان يو   " (به نظر مي آيد اصل واژه "  شان يو "  باشد كه در زبان تركي قديم بمعناي پادشاه مي باشد .)  كه عنوان كامل آن به زبان چيني بدين قرار است :   "  چنگ لي   كوتو   شان يو  "  كه ترجمه آن بدين قرار است  " اعليحضرت پسر آسمان " اما به نظر من ترجمه اين جمله اينگونه ميتواند باشد:  پادشاه نماينده تانري يا همان  پروردگار  .(البته در اين مورد هنوزهم در حال جشتوجو ومطالعه هستم )

در اين عنوان  لغاتي هست كه ريشه"  تركي " دارند من جمله چنگ لي كه نمونه چيني شده و تحريف شده كلمه تركي " تنگري " مي باشد كه بمعناي پروردگار آسمان آبي ميباشد. بلافاصله بعد از                " شان يو "  دوتن از اعاظم واكابر جاي مي گرفتند بعنوان " توكي " (اين كلمه در متون چيني به معناي  شاهان فرزانه ودرستكار آمده است ) كه يكي در راست  و ديگري در چپ "  شان يو " قرار مي گرفتند. بنظر مي آيد اين لغت تحريف شده  " توكري "   يا همان " توقري  =  دوغري "  كه به تركي يعني راستي ونيكي ست .

پايتخت             اعليحضرت پسر آسمان  " شان يو"  در اورخون بوده است .آن پادشاه فرزانه (توكري ) كه در طرف چپ جاي دارد اصولا وارث و جانشين امپراتور بوده است و در مشرق در اطراف كرولن اقامت داشته است . پادشاه فرزانه اي كه در طرف راست قرار دارد. در غرب اقامت ميكند. تصور ميرود در طرف  " اولياسوتاي "  فعلي در رشته كوهاي  " خانگاي " اقامت داشته است .

درجات درباري امپراتوري هيونگ نو (  هون  )

در تعيين بقيه درجات در ميان  " هون " ها  يا همان "  هيونگ نو " ها   "  كولي  " ها قرار دارندكه در زبان چيني به معني شاه معني شده است(درجه بعداز شهنشاه ) كه آنها نيز در چپ و راست قرار دارند و بعد از  آن سپه سالاران يا همان فرماندهان كل كه در دست چپ و راست  " كولي "ها قرار دارند و بعد از انها  " تانگ هو " ها هستند كه در دست چپ و راست  " كوتو " هاي بزرگ يمين و يسار روئسا هزار مرد و روئساي صد  مرد و روئساي ده مرد قرار مي گرفتند. اين ملت از همان ابتدا مانند يك لشگر تشكيل شده بوده است .  " تركان هيونگ نو ( هون )" هميشه براي جهت يابي رو به جنوب          مي ايستادندكه همين سبك و سياق در بين نوادگان بعدي " هيونگ نو " ها كه امپراتوري هاي متعددي در آسيا و اروپا تشكيل دادند تا قرن 10 بعداز ميلاد موسوم بوده است ( اين روش جهت يابي و تشكيل درجات درباري با كمي تغيير در ميان ديگر اقوام ترك كه بعدها حاكمان اروپا و آسيا شدن معمول بوده است )

 " تصاويري كه از هيونگ نو  بيان شده است "

چينيان و اروپايي ها  از تركان هيونگ نو ( هون )  تصاوير ارزشمندي به يادگار گذاشته اند .

به روايت  اين تاريخ نگاران  "تركان هيونگ نو " مردماني تنومند هستند كه سري گرد  دارند صورتشان پهن است . گونه هايشان برجسته و پره هاي بيني آنها از يكديگر دور است . سيبيل انبوهي دارند ولي ريش ندارند فقط يك مقداري پشم خشك بر چانه آنها آويزان است .گوشهايشان سوراخ شده و حلقه اي بدان آويزان است . معمولا سرهاي آنها تراشيده شده است و مقداري  موي بر فرق سر خود باقي مي گذارند.     (  " كوراكي شيراتوري" نيز مي نويسد تركان هيونگ نو موهاي خود را مي بافند. كه بعدها ميان    " تركان توپا  ( تپقاچ ) "  ،  " تركان توكيو (گوك تركها )  ، كي تان ها (ختاييان )               و مغولاني نيز همچون  ژوان ژوان ها (آوار )  اين كار متداول بوده است.)  ابروان آنها پهن و چشمهاشان بادامي شكل و مردمك چشمشان فروزان است. پيراهن وشلوار به تن دارند .و يك شنل كوتاهي كه از پوست مي باشد دوش آنها مستور ميدارد . كلاه بر سردارند و كلاه هايشان از پوست است. براي جلوگيري از سرما آستين جامه هايشان را از طرف مچ دست بشدت بسته اند . كفشهاي آنها از چرم است . شلوارهاي پهن و فراخ آنها در حدود مچ پا بسته شده است .(همانند گت پا ) جعبه اي پر از كمان اين كمانداران حرفه اي بكمربند بسته شده است و درست جلوي ران چپ آويزان است تركش نيز به كمربند بسته شده است و موازي با كمر است نوك تيرها  بسمت كليتين و دم تيرها بطرف راست بدن متمايل است .(  نوع پوشش تركان هيونگ نو  همانند ديگر اقوام ترك و مغول  به مانند كت و شلوار است كه در قرنهاي بعدي همسايگان تركان هيونگ نو از اين پوشش اقتباس كردند و جامه هاي دست و پاگير خود را با كت و شلوار تركان عوض نمودند اولين مللي كه از نوع پوشش تركان هيونگ نو اقتباس كردند چيني ها بودند .)

آداب  و  روسوم   تركان هيونگ نو  - هون ها

هيونگ نو ها يا همان هون ها اصلا كوچ رو و گله دار بودند. و با كوچ روي و گله داري امرار معاش ميكردند اما بعد ها با متحد شدند اين ملت   قوي و نترس امپراتوري تشكيل دادند كه امرار معاش خويش را بشتر از راه  تصرف كردند و غارت كردند شهرهاي چيني بدست مي آوردند وگاهي با گرفتن  رشوها و ثروت هاي كلان از جانب چيني ها لشگر كشي به چين را متوقف ميكردند و گاهي نيز  چين را تصرف ميكردند و بجاي تخت و تاج پادشاهان چيني مي نشستند . چنانكه قرنهاي بعدي همين هيونگ نو ها  متوجه اروپا شدن و همان كاري را كه با چيني ها انجام ميدادند را با  رومي ها و يوناني ها انجام دادند . نوادگان قرنهاي بعدي تركان هيونگ نو (هون ) كه توكيوها  و تاپقاچ ها  و  ... به كشته شدن در ميدان جنگ افتخار ميكردند و از مردن به بيماري شرم داشتند. چنانكه درميان تركان هون موسوم بوده است كه در روي قبر شخص متوفي به تعداد افرادي كه در جبهه هاي جنگ كشته بود سنگ مي گذاشتند اين رسم در ميان اولاد و احفاد "  هيونگ نو ها  " يعني " توكيو ها "  يا همان  " گوك ترك ها "  نيز مرسوم بوده است . و براي سوگ مرگ شاهان و اقوام خويش  صورت خود را تيغ ميزدند و با ضرب كارد مجروح مي ساختند تا خون با اشك جاري شود . چنانكه  " هيونگ نو " ها غربي ( هون ) در سوگ امپراتور خودشان" آتيلا  " همين رسم را ادا كردند .

مذهب و كيش" تركان هيونگ نو"  همان كيش"  شامانيزم " است كه مبتني ست بر پرستش" تنگري" يا همان خداي آسمان است كه جنبه الهي بدان داده است واز اين گذشته برخي كوه ها ميان " تركان "    مقدس است كه در اين كوهها قرباني ميكنند تركان  " هيونگ نو " بيشتر از گوشت تغذيه ميكنند.  كه من به اين چند بند اكتفا مي كنم .

صنعت و هنر  تركان  هيونگ نو ها  ( هون )

هنر و صنعت  " تركان هيونگ نو "  هنري است با خصويات و حالاتي آشكار اكثر آثار مشكوفه عبارت است از كمربندها يا قلاب ها و الواح كنده شده  ،  قزن قفلي ، گيره  يا تكمه براي زين و برگ است و غالب اين اشيا از مفرغ ساخته شده برروي آنها صورت حيوانات نقش گرديده است از اين گذشته تيرك چادر و خيمه است كه انتهاي آنرا بشكل گوزن ساخته اند . ( در بسياري از كتب تاريخي انتقال زين اسب  به اروپا را بوسيله آورها مي دانند . اما بنظر من انتقال زين اسب و كاربرد آن بوسيله تركان هيونگ نو يا همان هون صورت گرفته است چراكه تركان هيونگ نو زودتر از آوارها غالب اروپا شده اند در ضمن آوارها بيشتر در سمت شرق اروپا دولي را تشكيل دادند اين درحالي ست كه تركان هيونگ نو تا غرب مركز اروپا پيشروي كردند.) اين هنر اشتباها بنام هنر " ارودوس" تعيين شده است و " ارودوس "  نام قبيله اي مغولي است كه از قرن 16 ميلادي در اطراف رود زرد س***ت گزيده اند . هنر و صنعت تركان هيونگ نو مقوله اي بلندي را مي طلبد كه همانند بخشهاي ديگر مقاله ام مختصرا بدان اشاره مي كنم به عقيده آقاي ‌" رنه گروسه "هنر و صنعت تركان هون  يا همان هيونگ نو - قديمي تر از هنر و صنعت  " سيتي " يا همان  " سكايي " است كه احتمالا  مردماني از  نژاد  هند و اروپايي بودند .

 

تاثير هنر تركان هيونگ نو  به هنر ملل ديگر

به نظر باستان شناس ژاپني آقاي " سواجي امه ها را  " هنر تركان هيونگ نو يا همان هون - بطور عميقي در سبك و شيوه " چيني "  كه موسوم به " سلطنتهاي مبارزان "  مي باشد تاثير بسزايي نموده است و اين سبك لااقل در قرن 5 قبل از ميلاد شكفته و بارور شده است. بنابرين نخستين مفرغ هاي           " ارودوس "  مربوط به قرن  " 5  ق . م  " مي باشد . از سوي ديگر دانشمند فلاندي كه متخصص شناختن چين قديم است  آقاي  " كالگرن "  بازهم تاريخ هنر تركان هيونگ نو را به عقب تر رانده و تصور مي كندكه مربوط به650 700   ق . م  مي باشد.

ادامه دارد ...


http://www.mehtab.blogfa.com/


:ادامه مطلب:
نوشته شده در چهارشنبه 24 اسفند 1390ساعت 10:53 توسط biz turkuz| 0باخیش

داستان عبرت انگيز مرداويج و جشن سده - عاقبت زنده سوزاندن پرندگان بي گناه

داستان عبرت انگيز مرداويج و جشن سده:

ابوعلى، احمد بن محمد رازى ملقب به مُسكَوَيه‏ [= مَُشكويه] مورخ، پزشك و اديب ايرانى (متوفاي 421 هـ ق) در كتاب تاريخي معروف خود (تجارِبُ الاُمَم) ضمن شرح حوادث سال 323 هجري مي گويد (ترجمه) :
((ابو الفضل بن عميد برايم گفت: چون شب آتشبازى جشن سده نزديك ‏آمد، مرداويج از مدتى پيش دستور گرد آورى هيزم ‏داد، تا آنها را از راه‏هاى دور، به دره زرين رود [= زاينده رود اصفهان] نزديك باتلاق و نيستان ها بياورند. آتشبازان ماهر، نفت و زَرّاقه ها – يعني پمپ هاي نفت پاش – يا مِزراق ها – يعني نيزه هاي شكاري كوچك -  را آماده ساخته، شمع هاى بزرگ ايستا فراهم ‏آوردند. هيچ كوه و تپه ‏اى مشرف بر «جِزين» اصفهان باقي نماند، مگر آنكه هيزم و خس و خاشاك بر روى آن جاسازى ‏كردند. در كنار ميدان جشن، با فاصله ‏اى كه آتش ‏سوزى در آن، براي ناظران رنج ‏آور نباشد، كاخ مانندى بزرگ از جنس چوب بر پا كرده با بست هاي آهنين آن را ‏بستند و رخنه هاي آن را از خاشاك آكندند. كلاغ ها و گنجشك ‏هائى را شكار كرده، بر منقار و پاى آنها گردوهائى پُر از نفت ‏آويختند. شمع ‏ها را به شكل ستون ها و مجسمه ‏هاى زيبا در مجلس او ‏نهادند. پس در ساعتى معين در آن جشن، همه آتش‏ ها را يكباره، بر سر كوه‏ ها و تپه هاي دشت و بيابان، بر بدن آن پرندگان – بي گناه - آتش كرده، و پرندگان شعله ور شده - و در حال سوختن - را به پرواز در آوردند! – تا بدين وسيله، آسمان جشن سده را چراغاني كنند!!
مرداويج سفره ‏اى بزرگ را به نحوى در بيابان چيده بود كه از درون آن كاخ چوبيش بتواند آن را تماشا كند؛ و در آن سفره، از گوشت‏ حيواناتي چون گاو و گوسفند، چند هزار – به اسراف – آورده و بيش از حد معمول آماده ساخته و آن را آراسته بود. پس از پايان همه تداركات و بر پانمودن خيمه ها در كنار سفره و فرا رسيدن وقت ضيافت همگانى، براى خوردن و آشاميدن، مرداويج از سراي خود بيرون آمد و به گرد سفره و ابزار آتشبازى ياد شده چرخي زد، پس آنرا كوچك و ناچيز يافت!! ابن عميد ‏گويد: دليل آن - كوچك به نظر رسيدن - وسعت بيابان بود، زيرا هرگاه چشم آدمى بر منظره اي گسترده بيافتد، چيزهاى ساخته شده درون آن را خوار و ناچيز مي يابد، هر چند آن تداركات، بزرگ و اَشراف مَآبانه بود. پس مرداويج – همانند ساير پادشاهان باستان ايران – از ديدن اين كوچكي (!!) خشمگين شد، ولى، غرور – يا همان ايران دوستي(!!) - او را به خاموشى واداشته، هيچ نگفت و به چادرى بزرگ درآمده، بر پهلو، پشت بسوى در، دراز كشيد و براى آنكه كسى با وى سخن نگويد، رواندازي بر خود كشيد. اميران بزرگ و سرداران لشكر و تماشاگران همه گرد آمده، اما هيچ كس جرأت سخن گفتن يا رفتن نزد او را نداشت!! – چنانكه خوي و خصلت متكبّرانه اغلب پادشاهان ايران باستان نيز چنين بود!!
انتظار مردم براى بيرون آمدن مرداويج از چادر به درازا كشيد، تا وقتي طولاني بگذشت، مردم درگوشي باهم سخن مي گفتند و بيم آشفتگى مي ‏رفت. عميد يا سرلشكر، به گرد آن چادر مي چرخيد و چيزى آهسته مي گفت، ولي مرداويج پاسخ نمى‏داد. پس آن قدر او را خواند و چرب‏ زبانى كرد، تا ناگزير مرداويج از جاي برخاست و بنشست. آنگاه به درون چادر رفت و گفت: اى سردار! اكنون، اين چه سستى به وقت شادكامى دوستان و ناكامي دشمنان، و اين چه درماندگي بجاى چالاكى است؟!!
گفت: اى عميد (سرلشكر)! با اين سرافكندگي و سبكى و كوتاهي، كدام شادكامي حاصل است؟! به خدا سوگند، به گونه ‏اى رسوا شده ام كه هيچ چيز ننگ آن را نمي ‏پوشاند!! ...
تا آنكه گويد: پس مرداويج از فرط خستگى مدتى دراز به خواب رفت تا عصر شد. در اين وقت، جنجال چارپايان و چارپاداران كه در تنگناى دروازه مانده بودند، در هم پيچيد؛... مرداويج با خشم برخاسته و بيرون آمد و پرسيد: چارپاداران كيانند؟ پاسخ شنيد كه: غلامان ترك هستند. پس دستور داد: زين ها و پالان ‏ها را از پشت چارپايان فرود آورده و با همه اَدَواتشان بر پشت خود آن غلامان بنهند ... كه عاقبت بد اين كار آشكار بود. خودش نيز با خاصّان سوار شده، پس از تنبيه غلامان، نزديك شب به سراي خود در شهر رفت... و چون رسيد، جز غلام بچه ها، به سرپرستى يك غلام سياه پوست كسى در آنجا نبود. پس مرداويج لخت شد و به گرمابه رفت تا پوشاك خود را عوض كند. او پيش از آن روز نيز، غلامان چند تن از بزرگان ترك را زده بود و ايشان كينه‏ اش را در دل ‏داشته و هنوز فرصتي عليه او نيافته بودند. پس چون او آن گونه رفتار كرد، ايشان نيز فرصت را غنيمت شمرده به يك ديگر گفتند: بردباري در برابر ظلم اين اهريمن براي چه؟! پس بر كشتن او متفق شدند. چون به گرمابه آمد، از غلام دربان گرمابه‏ خواستند تا سلاح او را - كه هميشه يك دشنه در يك دستار به گرمابه مى‏برد – به درون نبرد. غلام گفت جرأت ندارد كه دشنه را نبرد؛ پس خود بر آن شدند كه لب دشنه را شكسته، در غلاف كرده، به لاى آن دستار نهاده، و غلام آن را پيش او ببرد و مانند هميشه آنرا در كنار گرمابه بنهد، تا مرداويج تغييري در اوضاع احساس نكند. هنگامى كه آن گروه يورش آوردند، غلام سياهى كه دم در نگهبانى مى ‏داد، مقاومت نمود و دست خود را با فرياد پيش آورد، پس يكى از ايشان دست او را از بازو بينداخت و آن غلام بر زمين افتاد. اين جنجال مرداويج را از خطر آگاه كرد و چون دشنه را كشيد و آن را بريده يافت، تختى را كه درون گرمابه بر آن مي ‏نشست، پشت در نهاد. چون غلامان نتوانستند با فشار در را باز كنند، بر بام رفته شيشه ‏هاى گنبد حمام را شكستند و با تير و كمان بر او حمله كردند. پس مرداويج به درون گرم خانه حمام رفته به چرب‏ زبانى و وعده هاي نيك پرداخت. ايشان اندكى نرم شده، ولى سپس ترسيده و دانستند كه كار به جائى بى‏ بازگشت رسيده و آشتي ديگر ناممكن است؛ پس گروهى از ايشان به سوى آن در حمام بازگشتند كه تخت در پشت آن نهاده شده بود. در را شكستند و به درون رفته، يكى از آنان شكم او را با چاقو دريد ... و او با چوب دستي خود مدتى جنگيد، اما بالاخره كارش را ساختند و سر بريده اش را در حياط سراي خودش انداختند...))(1).
اين بود گزارش مسكويه، مورّخ ايراني، از جشن سده ما ايرانيان و بلايي كه مرداويج ستمگر در مراسم همين جشن بر سر آن همه پرنده و حيوان بي گناه آورد! و بالاخره خود نيز اسير نفرين آن پرندگان و حيوانات زبان بسته شد، تا عبرتي باشد براي اعلا حضرت همايوني ... و فرزندان اين مرز و بوم!
اكنون باز بر مي گردم [: دكتر اقبال] به همان حديث تاريخي معروف از پيشواي ما ايرانيان مسلمان، يعني حضرت علي(ع) (مذكور در شماره 23) كه حاضر نبود حتي يك پوست جو از دهان يك مورچه بگيرد و باز مي گويم كه افتخار ما ايرانيان سلمان علوي محمدي است و نه امثال مرداويج كسروي آتش باز!!(2).
-----------------------------------------------------------------------------

پاورقي ها:

1) نگاه كنيد به : " تجارب الاُمَم" مسكويه رازي، متن عربي، پژوهش ابو القاسم امامى، تهران، سروش، چاپ دوم، 1379ش، 5  / 401 - 406 ؛ و ترجمه ي فارسي آن، از: على نقى منزوى ، تهران، توس، 1376ش، 5 / 411 – 417 [آشموغ].
اين واقعه در چند كتاب معتبر تاريخي، تقريباً به گونه اي يكسان آورده شده است؛ از آن جمله، در " تاريخ ابن خلدون"(درگذشته 808 ق) يا: "ديوان المبتدأ و الخبر..."، تحقيق خليل شحادة، بيروت، دار الفكر، چاپ دوم، 1408ق/1988م، ج 4 / 567 – 568 ؛ نيز ترجمه ي آن: "العِبَر – تاريخ ابن خلدون"، از: عبد المحمد آيتى، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چاپ اول، 1363ش، 3 / 619و620؛ همچنين: "الكامل في التاريخ"، عزّ الدين ابو الحسن على بن اثير (درگذشته 630ق)، بيروت، دار صادر - دار بيروت، 1385ق/1965م، 8/298-301؛ نيز ترجمه ي آن: "كامل - تاريخ بزرگ اسلام و ايران"، از: ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، علمى، 1371ش، ج20 / ص 20 - 24 ؛ كه بخشي از چند اختلاف اندك آن را به نقل از همين ترجمه، در اين پاورقي مي آوريم [احمد تفضلي]:
((سنه ي سيصد و بيست و سه‏ - بيان قتل مرداويج:‏
در آن سال مرداويج ديلمى صاحب بلاد جبل (كردستان و لرستان) كشته شد. او نسبت به تركان (كه در سپاه او بودند) بسيار بد رفتارى مى‏ كرد. ادعا مى ‏نمود كه روح حضرت سليمان در او حلول كرده و تركان اجنه و شياطين هستند كه براى او تسخير شده‏اند!!...
(در جشن سده) بيشتر از دو هزار كلاغ و باز براى او شكار كردند كه شعله آتش بپاى آنها آويخت و آنها را پرواز داد! دستور داد كه يك سفره بسيار بزرگ گسترانند و در آن صد اسب و دويست گاو بريان نهند كه همه درست و پاره نشده باشد! سه هزار گوسفند بريان درست هم در آن سفره نهاد! اينها غير از گوشت پاره و خورشهاى گوناگون و انواع مرغ هاى پخته بود، كه بيشتر از ده هزار مرغ بريان بود!
... چون آخر روز شد خود سوار شد و غلامان پياده بدنبال او رفتند و هيزم و نفط و شمع را در همه جا آماده ديد؛ ولى از روى غرور و تكبر خشمناك شد و گفت: اينها دون شأن و عظمت من است!! به كساني كه متصدى فراهم كردن آنها بودند دشنام داد و نفرين كرد، زيرا صحرا بسيار فراخ بود و نمى ‏توانستند آنرا پر از هيزم و آتش كنند...
مرداويج قبل از كشته شدن، بسيار تكبر كرد؛ يك اورنگ زرين براى خود ساخت و چند كرسى سيمين براى وزراء و سالاران و بزرگان قوم كه نزد او بر آنها بنشينند. يك افسر مرصع (= تاج جواهر نشان) به شكل تاج كسرىٰ (= انوشيروان ساساني) هم ساخت كه تاج گذارى كند. او تصميم گرفته بود كه عراق را فتح و بر طاق كسرى (= ايوان مداين) استيلا نمايد و كاخ و ايوان خسرو (انوشيروان) را دوباره تجديد و ترميم نمايد و پادشاهى ايران را مستقر و خود را "شاهنشاه" ملقب كند، كه ناگاه فرمان خداوند رسيد و او از فرمان (مرگ) غافل بود. مردم از شر او آسوده شدند و خداوند خلق را از ستم او نجات داد، كه ما از خدا اين را مى‏ خواهيم كه مردم را از شر هر ظالمى مصون بدارد)).
جاي بسي تأسف است كه آقاي ابوالقاسم حالت، در چند خطي كه در صفحه ي 25 افزوده اند، از انصاف و بي طرفي در نگارش تاريخ، بيرون رفته و به مؤلف توهين نموده و از مرداويج و جنايات آشكار او هواداري كرده و اين پادشاه ستمگر را با شكوه و مايه ي افتخار ايران به شمار آورده است!! [احمد تفضلي].

2) فخر فروشي و تكبر مرداويج زياري، زياده زبانزد اهل تاريخ است؛ چنانكه علي بن حسين مسعودي (فوت بعد از 345 هجري ق) نيز در "مُرُوج الذَّهَب" (چراگاه زرّين) – ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1347 ش – جلد دوم، صفحه 750 و 751، بخشي از خيال پردازي هاي زرتشتي مَآبانه و بلندپروازي هاي جاه طلبانه مرداويج را بازگو نموده است. اكنون با اشاره جناب دكتر منوچهر اقبال به مقام حضرت علي(ع)، باز هم بسيار به جاست كه ما جوانان ايران، اين گفته سعدي شيرين سخن را آويزه گوش جان خود كنيم، تا به آل علي(ع) بياويزيم و نه به مرداويج مردآويز!!


هـــــمـــه اولاد آدم انــــــد، بـــشــــــر
ميل بعضي به خير و بعضي، شــر!!


آن يـكـــي ، مـــــــور از او نيـــازارد
و آن دگر ، سگ بر او شرف دارد!!


–  كليّات سعدي، مواعظ - مثنويات [شهريار شفيق].


:ادامه مطلب:
نوشته شده در سه شنبه 16 اسفند 1390ساعت 05:56 توسط biz turkuz| 1باخیش

گويا از سوي پان آريائيستها و ناسيوناليستهاي افراطي چنين سوالاتي از جوانان دانشجوي ترك كشورمان مي­شود كه اگر تركهاي ايران تركهاي اصيل بودند و به اجبار سلجوقيان ترك نشده بودند  بايد گرد صورت, تنگ چشم و كم ريش و زرد پوست مي­بودند در حالي كه مردم ترك آذربايجان و تركان ديگر نقاط ايران چنين نيستند, لذا اينها آذريهايي (آريائيهاي پهلوي و يا تات زبان) هستند كه با تحميل شدن زبان تركي بر آنها زبانشان تغيير يافته ولي قيافه­اشان عوض نشده است!

گرچه مطرح كردن چنين سوالاتي با توجه به بومي بودن تركان در خاورميانه كه سابقة هفت هزار ساله سكونت در آذربايجان و ديگر نقاط ايران, آناتولي, موصل, كركوك و… دارند جايي ندارد و تحميل شدن زبان تركي بر مردم آذربايجان هم با اسنادي كه آورده شد جز ادعاي واهي و كودكانه چيز ديگري نيست ولي در جواب سوالاتي از اين قبيل بايد گفت اولاً مسئله زبان مسئله فرهنگي, و مسئله رنگ صورت, شكل و قيافه مسئله ژنتيكي است و اين مسئله دو مقوله جدا از هم هستند. مردم شرق افغانستان و تا حدودي تاجيكها در عين حاليكه به زبان دري  صحبت مي­كنند زردپوست هستند در حاليكه مردم غرب افغانستان و فارسي زبانان ايران با اينكه سفيد پوستند آنها هم به دري (فارسي) گفتگو مي­كنند!

رنگ پوست و شكل ژنتيكي انسان رابطه مستقيم با موقعيت جغرافيايي و آب و هوا دارد. هر چه از مشرق به مغرب بياييم صورتها درازتر, چشمها بزرگتر و ريشها پرپشت­تر مي­شوند و هر چه از جنوب به شمال رويم, و به معناي ديگر از مناطق گرمسير به مناطق سردسير برويم رنگ پوست سفيدتر و موها كم رنگ­تر مي­گردند. چنانكه مردم مناطق جنوب هندوستان در عين حاليكه رنگ پوستشان تيره است مناطق كوهستاني و شمالي آن سفيد پوستند!

حتي سياه پوستان آمريكايي در عين حالي كه هم­نژادان سياه پوستان آفريقايي هستند و از قاره آفريقا به ديگر نقاط جهان رفته­اند به علت مهاجرت و سكونت چهارصد ساله در قاره معتدل آمريكا رنگ پوستشان روشنتر از سياه­پوستان آفريقايي شده است و ممكن است چهارصد سال ديگر روشنتر از امروز هم بشود.   همچنين مردم ژاپن و چين و مغولستان صورت گرد و چشم تنگ و ريش كم دارند ولي هر چه از شرق به غرب بيائيم از گردي صورت كاسته مي­شود, چشمها بزرگتر  و ريشها پرپشت­تر مي­گردند, چنانكه مردم ترك قزاقستان و ازبكستان كه در قسمت غرب آسياي ميانه هستند صورتشان كشيده­تر از مردم چين و ژاپن است كه در شرق آسيا هستند.

ضمناً مردم ترك آسياي ميانة امروز مردمي هستند كه در گذشته بيشتر در منطقة شرقي­تر اين قاره سكونت داشتند, چنانكه كتيبه­هاي «اورخون» در كنار رودخانه­اي به اين نام كه امروزه تحت حاكميت مغولستان است پيدا شده كه در گذشته تحت حاكميت امپراتوري «گؤك تورك­ها» (تركان آسماني) بوده است, ولي بعدها با سكونت مغولها در اين مناطق, تركان اين سرزمينها به مناطق غربي­تر و يا به عبارتي به آسياي ميانه امروز روي آورده­اند و گروه زيادي از تركان ساكن آسياي ميانه نيز در قالب حكومت سلجوقيان به ايران و آذربايجان و آسياي صغير مهاجرت كرده و به تركان بومي و ساكن در اين مناطق پيوسته­اند.

با توجه به موقعيت جغرافيايي و تفاوت ظاهري انسانها با تغيير آب و هوا, مردم آسياي ميانة امروز كه در حقيقت نسلهاي بعدي مردم آسياي شرقي هستند شكل و قيافه­شان با مردم شرق آسيا و ژاپن, چين و مغولستان متفاوت است, چنانكه صورت رئيس جمهور ازبكستان «اسلام كريم­اوف» و رئيس جمهور قزاقستان «نور سلطان نظربايف» درازتر, چشمش درشت­تر (اگر ريش داشتند ريششان هم پرپشت­تر) از نخست وزير ژاپن, مسئولين چين و مغولستان است كه در شرق قاره آسيا قرار دارند.

طبعاً مردم ترك آسياي ميانه هزار سال پيش  كه بعداً در تركيب حكومتهاي مقتدر سلجوقي به ايران و آسياي صغير آمدند از نظر قيافه اندكي متفاوت از تركان شرق آسياي آنروز و به عبارت ديگر يا مردم امروزي آسياي ميانه بوده­اند. از قرن پنجم هجري به بعد كه تركان اوغوز در قالب حكومتهاي سلجوقي به ايران مركزي, آذربايجان ، عراق و آسياي صغير آمدند در طول چندين سده و در تركيب با تركان بومي اين مناطق كه قرنهاي طولاني قبل از سلجوقيان در اين مناطق زندگي مي­كردند, تركان امروزي آذربايجان , تركيه و ديگرتركان خاورميانه را تشكيل دادند.

حال با توجه با تأثير آب و هوا و موقعيت جغرافيايي در تركيب ژنتيكي انسانها, ببينيم در كتابهاي تاريخي, شكل و قيافه سلاطين سلجوقي كه از آسياي ميانه و ماوراءالنهر به مناطق مركزي ايران يعني شهر ري و ديگر شهرهاي عراق عجم (اراك, ساوه, خمين, قم, كاشان, اصفهان و… ) آمده و پايتخت خود را در اين شهرها قرار دادند و از غرب چين تا شرق اروپا حكومت راندند چگونه به تصوير كشيده شده است؟

«محمدبن علي­بن سليمان الراوندي» مؤلف كتاب تاريخي «راحه­الصدور» كه خود مؤلف, هم عصر با تعدادي از سلاطين سلجوقي بوده و آنها را ديده است در كتاب خود, چهره و شكل و شمايل تعداد زيادي از پادشاهان سلجوقي را به تصوير كشيده است كه ما در اينجا به بعضي از آنها به نقل از همين كتاب اشاره مي­كنيم.

 

سلطان آلب ارسلان محمد بن داود سلجوقي:

"سلطان آلب ارسلان پادشاهي بود با هيبت و سياست و تازنده و كامكار و بيدار، دشمن شكن خصم افكن، بي نظير و جهانگير،تخت آراي وگيتي گشاي، قدّي عظيم داشت و محاسني دراز چننانك به وقت تير انداختن گره زدي و هر گز تير خطا نكردي…از سر محاسن تا سر كلاه او گويند دو گز بودي و هر رسول كه پيش تخت او آمدي بهراسيدي، ملكي آسوده داشت …." 

سلطان ملكشاه­بن محمد سلجوقي:

«سلطان ملكشاه صورتي خوب داشت و قدي تمام, بالي افراشته و بازوي قوي بضخمي مايل بود, محاسني گرد, رنگ چهره سرخ سپيد, يك چشم اندك مايه شكسته داشتي از عادت نه از خلقت, جمله سلاحها كار فرمودي, در سواري و گوي باختن به غايت چالاك بود…»[1]

سلطان بركيارق (بوركو ياريق)بن ملكشاه سلجوقي:

«سلطان بركيارق خوب چهره بغايت بود, معتدل قامت خط و محاسن بهم پيوسته ابروگشاده, اول پادشاهي در سنة ستّ و ثمانين و اربع مايه, مدت ملكش دوازده سال, مدت عمرش بيست و پنج سال, ولادت سلطان بركيارق بدارالملك اصفهان بود در محرم سنة اربع و سبعين و اربع مايه…»[2]

سلطان سنجربن ملكشاه سلجوقي:

«سلطان سنجر گندم­گون آبله نشان بود محاسني تمام در طول و عرض و بعضي از موي شارب بآبله رفته پشت ويال افراشته بالا تمام و سينه پهن, توقيع او توكلت علي­الله, وزراي او الوزير معين­الدين…»[3]

سلطان محمودبن محمدبن ملكشاه سلجوقي:

«سلطان محمود پادشاهي بود گرد روي بچهره سرخ و سپيد, گرد محاسن ربع القامه قوي بازو متناسب اعضا, مدت عمرش بيست و هفت سال, مدت پادشاهي چهارده سال و در پادشاهي نيكو سيرت بود [مثل]: اَلبِشْرُ اَولّ اِلْبّرِ, گشاده و تازه رويي اول نيكويي است, زيبا صورت لطيف طبع خوش سخن شيرين بذله موزون حركات نيكو خط و نيكو عبارت بود…»[4].

 سلطان طغرل­بن محمد سلجوقي:

«سلطان طغرل­بن محمد پادشاهي سرخ چهره محاسن تمام تنك. دوابه دراز قامت باعتدال پشت و يال بسته­بر و سينه پهن, مدت عمرش بيست و پنج سال وفاتش بدر همدان در محرم سنه تسع و عشرين و خمس مايه…»[5]

سلطان مسعودبن محمد سلجوقي:

«سلطان مسعود اسمر بود, بتنهايي شير افكندي, بقامت و بسطت از جمله لشكر فزون بود دراز ركاب قوي يال فراخ­بر و سينه خفيف­العارض, توقيع او اعتمادي علي­الله, وزراي او الوزير شرف­الدين…»[6]

سلطان محمدبن محمودبن محمد سلجوقي:

«سلطان محمد خوب روي بود بچهره سرخ و سپيد فراخ چشم دراز موي محاسن اندك و تنك متناسب قد لطيف اندام چابك سوار در گوي باختن و تير انداختن, لشكردار و كامكار و كم آزار….»[7]

سلطان سليمان­بن محمد سلجوقي:

«سلطان سليمان اسمري بود بسرخي مايل محاسن متوسط كوتاه گردن ربع­القامه, مدت ملكش شش ماه و كسري, ولادت او در رجب سنة احدي عشره و خمس مايه, مدت عمرش چهل و پنج سال…»[8]

سلطان ارسلان­بن طغرل­بن محمد سلجوقي:

«سلطان ارسلان پادشاهي بود سرخ چهره, خوب روي, كشيده محاسن, تنك موي, دراز دوابه, ربع­القامه, تمام گوشت, مدت پادشاهيش پانزده سال و هفت ماه, مدت عمرش چهل و سه سال…»[9].

و در نهايت تصوير آخرين پادشاه سلجوقي كه در كتاب محمد راوندي آمده است:

 

سلطان طغرل­بن ارسلان (طغرل سوم) سلجوقي:

«سلطان طغرل خوب چهره بغايت بود مويها بسه باره برپشت افگنده داشتي و محاسنش به انبوه بود, سبلت تا بن گوش ماليده تمام قد فراخ بر وسينه افراشته يال, عمود او كس برنگرفتي و كمانش نكشيدي…»[10].

آنچه از نوشته­هاي محمد راوندي مؤلف «راحه­الصدور» در بيان از شكل و قيافه سلاطين سلجوقي برمي­آيد آنها نه زردپوست بودند نه تنگ چشم و نه كم ريش .

تصويري كه راوندي از سلاطين سلجوقي مي­دهد كه نمايندة شكل و تصوير ژنتيكي تركان اوغوز است, همان است كه امروز ما در بين تركان ايران مركزي (اصفهان, اراك, ساوه, قم, تهران) و آذربايجان (جنوبي و شمالي) و تركيه و عراق مي­بينيم؛ و سرخ و سفيد بودن چهره بيشتر سلاطين سلجوقي هم آنها را خيلي نزديك به چهره مردم آذربايجان و تركيه نشان مي­دهد, گر چه مي­دانيم چهرة امروز تركان خاورميانه (ايران, آذربايجان, تركيه, عراق و سوريه) تركيبي است از چهرة تركان بومي كه از چند هزار سال پيش از ميلاد در اين سرزمين ساكن بودند با تركان اوغوزي كه در قالب امپراتوري سلجوقي به اين مناطق مهاجرت كرده­اند.

 

 


[1] – راحه­الصدور, محمد­الراوندي, ص ۱۲۵ چاپ دوم ۱۳۶۳.

[۲] – همان كتاب, ص ۱۳۸.

[۳] – همان كتاب, ص ۱۶۷.

[۴] – راحه­الصدور, محمد­الراوندي, ص ۲۰۳ چاپ دوم ۱۳۶۳.

[۵] – همان كتاب, ص ۲۰۸ .

[۶] – همان كتاب, ص ۲۲۴ .

[۷] – همان كتاب, ص ۲۵۸ .

[۸] – همان كتاب, ص ۲۷۴ .

[۹] – راحه­الصدور, محمد­الراوندي, ص ۲۸۱ چاپ دوم ۱۳۶۳.

[۱۰] – همان كتاب, ص ۳۳۱

http://yurddash.org

:ادامه مطلب:
نوشته شده در سه شنبه 16 اسفند 1390ساعت 05:55 توسط biz turkuz| 0باخیش

(جشن سَده)) شاهد ديگر بر حسّ ساديسم آزار جانداران در رسوم ايران باستان

((جشن سَده شاهد ديگر بر حسّ ساديسم آزار جانداران در رسوم ايران باستان))

من (دكتر اقبال) از همان دوران نوجواني، همواره از خود مي پرسيدم كه چرا مردم ايران ما، از همان كودكي، نوعاً به مردم آزاري و جاندار آزاري و لجاجت و دعوا و ستيزه جوئي و ساير اخلاق نكوهيده، عادت و اشتياق دارند. از زندگي در چنين جامعه اي همواره ناراحت بودم. تا آنكه پس از تكميل نسبي مطالعات شخصي خودم در پزشكي و روانشناسي و روانكاوي، و تحقيق در ريشه هاي اين اخلاق مُضِر و صدمه زنندۀ ايرانيان، به اين نتيجه رسيدم كه باز هم اين جريان ريشه در رسوم باستاني و باورها و معتقدات كهن ما ايرانيان دارد و بايد همچون دنداني فاسد و گنديده، آن را از ريشه درآورد تا عفونت آن از خون ما پاك شود!

آري؛ جشن سَده، در دهم بهمن ماه، و به قول ابوريحان بيروني، در "آبان روز" از ماه بهمن - كه همان "دهم روز" از اين ماه باشد – و به سبب آنكه صد [= سد] روز از اوّل آبانماه – كه آغاز زمستان باستاني پنج ماهه، پس از تابستان هفت ماهۀ ما بوده است – گذشته بوده، آن را بدين نام ناميده اند. ريشه هاي آداب و رسوم زشت و پر خطري چون "چهارشنبه سوري" را نيز برخي از محققين در همين شب جشن سده – كه جشن مخصوص آتش بازي بوده – جستجو مي كنند؛ كه در چهارشنبه آخر اسفند آن را هنوز اين مردم بي خبر برگزار مي نمايند و توضيح آن جداگانه مذكور خواهد شد. اين جشن هنوز در مدرسۀ گيو تهران، توسط انجمن زرتشتيان برگزار مي شود؛ كه اميد است اعلي حضرت [.......] بساط ايشان را هر چه زودتر برچينند و اين مدرسه را كه كانون دسيسه ها شده، تعطيل فرمايند.

از شواهد تاريخي "جاندار آزاري" زرتشتيان، به گواه مورّخان خود ايران، يكي همين جشن سده بوده است. ابو ريحان بيروني [درگذشت: 460 هجري مَهي] در فصل نهم ازكتاب "آثار الباقيه" توضيحاتي درباره آن آورده – كه فوقاً بعض آن مذكور شد – و سپس چون خود يك شيعه و مسلمان معتقد بوده، سخت از آن اظهار تنفر كرده و همانجا – صفحه 226 چاپ عربي اروپا - مي نويسد [ترجمه]:

((... رسم آنها در اين شب، اين است كه آتش بيافروزند و چون شعله ها بلند شود حيوانات زنده را در آن اندازند و پرندگان را در شعله هاي آن بپرانند تا بسوزند!! و خود در كنار آن آتش نشسته، به انواع لهو و لَعِب [= بازي و هرزگي] سرگرم شوند؛ كه خداوند انتقام گيرد از هر كس كه لذت ببرد از درد رساندن و آزار و اذيّت به غير خود، از موجوداتي كه حس دارند و ضرر نمي رسانند)) (1).

و چون جماعت زرتشتيان اين نفرين و تنفر را از ابوريحان ديده اند، براي آنكه باز هم جبهۀ خود را در قِبال ما مسلمانان، خالي احساس نكنند، و باز هم "ايران پرستي" را به جاي "خدا پرستي" بر اذهان مردم غافل، حاكم سازند، شايع ساختند كه: "ابوريحان مانوي مذهب بوده است!"؛ چه، در مذهب ماني – كه او نيز يك شارلاتان [= زبان باز كلاه بردار] ديگر بوده! – مثلاً ايذاء و آزار جانداران نكوهيده و حرام است؛ حال آنكه، آن قدر نادان بوده اند كه قبل از اين شايعه، نگاهي به فصل هشتم كتاب "آثار الباقيه" نيانداخته اند تا ببينند كه ابو ريحان بيروني، اسم "ماني نقاش" را نيز ما بين اسم "زرتشت" و "مزدك" تحت عنوان ((پيامبران دروغين [= مُتَنـَبـِّئين] و امّت هايي كه فريب ايشان را خورده اند)) آورده است!! (2) و باز، آن قدر بي خرد بوده اند كه فصل هفتم" آثار الباقيه" را هم نگاه نيانداخته تا ببينند كه ابوريحان، در ردّ بر اسماعيليّه – كه دروغ پردازي را از زرتشتيان به ارث برده اند - ذيل توضيح پيرامون "جدول تقويمي" احمد بن شِهاب – كه خود يك داعي [= رهبر دعوتگر] اسماعيلي بوده است – پس از آنكه ثابت كرده كه آن نوعي دزدي يا سرقت علمي از زيج حَبَش حاسِب مَروَزي [درگذشته بين 250 – 661 هجري مَهي] است، در ردّ بر اسماعيليان و دفاع از شيعۀ جعفري – كه همان دوازده امامي است – از حضرت امام صادق(ع) با عنوان ((افضل شرفمندان و اعلم امامان – صلواتُ اللهِ عليٰ ذِكرِهِم)) ياد مي كند و پس از تمجيد از مقام بلند آن سروَر، اسماعيليّه را دروغگو مي خوانـَد؛ كه اين صريح است در مسلمان بودن و شيعۀ امامي بودن ابوريحان بيروني (3). نيز در اواخر فصل هشتم، ردّ بر "حسين بن منصور حلاّج" و "ابن ابي العَزاقِر شلمَغاني" كرده و بر ايشان سخت تاخته و به عادت فقهاي شيعه دوازده امامي، از ايشان اظهار نفرت نموده است (4)؛ و همه ما مي دانيم كه تصوّف و درويش گري نيز يكي ديگر از آثار شوم زرتشتيان است كه توسط حلاج و شلمغاني و امثال ايشان، در ميان توده عوامّ جامعه راه يافته است.

و ما افتخار مي كنيم كه بزرگ ما، جناب علامه محمد باقر مجلسي – كه خاك قبرش پر نور باد – چند باب در كتاب گرانقدر " بحار الانوار" در رابطه با "حقوق حيوانات و نهي از آزار كردن يا كشتن بي جهت و نيز آتش زدن آنها" گشوده و ده ها حديث گرانبها در آنجا نوشته است(5). جان من [= دكتر اقبال] فداي حديث شريفي از پيامبر خودمان حضرت محمّد مصطفي (ص) باد، كه: چون گذشت از كنار جمعي كه مرغي زنده را نصب كرده و هدف تيرهاي خود قرار ميدادند، به شخصي كه كنارش بود فرمود: ((كيستند اين جماعت؟! خدا لعنتشان كند!)) (6).

-----------------------------------------------------------------------------

1- رجوع شود به: آثارالباقيه، ابوريحان بيروني، ترجمه: شادروان اكبر داناسرشت، انتشارات اميركبير– 1363ش، ص 351 [آشموغ]. متن عربي نفرين ابو ريحان بيروني، بر زرتشتيان برگزار كننده جشن سده، اين است: (( اِنتـَقـَمَ اللهُ مِن كـُلِّ مُتـَلـَذِّذٍ بـِإيلامِ غـَيرِهِ مِنَ الحاسّينَ غـَيرِ المُضِرّينَ!)) ؛ و شگفت آنكه جلال الدّين همائي – عليه ما عليه (؟!) – با آنكه ريزه خوار خوان هفت سين زردشتيان بوده – كه سَده نيز يكي از آنها است!! - حَشـَرَهُ اللهُ مَعَهُم – در حاشيه كتاب ارزشمند " التفهيم" ابو ريحان بيروني – رِضوانُ اللهِ علـَيه – (ص259) - كه در حقيقت، بيشتر آن را تصحيف [= تحريف] نموده تا تصحيح!! - در ذيل توضيحات ابوريحان پيرامون جشن سده - نتوانسته تعصّب خود به زرتشتي گري را بر وجدان انساني خود غلبه دهد و اذعان نموده كه: ((... انصاف را، جاي نفرين است كه جانور بي زيان را در خرمن آتش راندن و مرغان بي گناه را ببازي آتش داشتن و در آتش افكندن!! و [آنگاه] بر جان دادن و پر و بال سوختن اين بسته زبانان خنديدن و شادي كردن، بسي از مردمي و انصاف دور است! )). ولي، بايد از همائي پرسيد كه: پس تو خود چرا در صدد اِحياء اين آداب و رسوم پوسيده و جاهلانه و وحشيانه بوده اي؟!! [حميد رضا پهلوي].

2- و از جمله اين شايعه پردازان است: جلال الدّين همائي در مقدّمۀ خود بر كتاب "التفهيم" (ص70) كه با سوز و گداز خاصّي هم از مانويان ياد مي كند! – حُشِرَ مَعَهـُم!! [ح پ].

3- رجوع شود به: آثار الباقيه، همان چاپ و همان ترجمه، ص 288، پاراگراف دوم [آشموغ].

4- همان، 317 – 322.

5- رجوع شود به: بـِحارالانوار، چاپ ايران، جلد 64، صفحات 201 الي 299، كه قريب صد صفحه، مرحوم علامه مجلسي پيرامون حقوق حيوانات، از پيامبر اكرم(ص) و ائمّه اطهار(ع) حديث نقل نموده و شرح نيز داده است؛ باب 8، در حقوق مَركـَب سواري و اندازه سوار شدن و بار كشيدن بر آنها؛ باب 9، در آداب داغ نهادن و حرام بودن ضرر زدن به بدن حيوانات و درگير كردن آنها باهم؛ باب 10، در اينكه حرام است كشتن بي جهت زنبوران عسل و مورچگان – كه زرتشتيان علاقه خاصّي به كشتن آن دارند!! – و در اينكه حرام است سوزاندن هر حيواني حتي اگر حيوان موذي باشد... خدايا تو خود شاهد باش كه ما اين دين و اين مذهب را مي پسنديم؛ هر چند متاسّفانه خود از نژاد ايران بوده و هستيم؛ ليكن، نفرت داريم از دين گذشتگان خود و از اين جوانان و نوجوانان و كودكان هرزۀ خودمان كه حيوانات را آزار ميدهند؛ خروس ها را به جان هم مي اندازند؛ مورچه ها را براي تفريح مي كشند؛ گربه ها را مي آزارند؛ و بالاخره از مردم آزاري و همسايه آزاري نيز لذت مي برند!! نفرين ابدي بر جملگي ايشان باد وهمواره گرفتاري و بدبختي در زندگي نصيبشان باد! [حميدرضا پهلوي].

6- متن عربي حديث شريف: عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ [الكاظم] عَنْ آبَائِهِ - عَلَيهِمُ السَّلامُ - قَالَ: مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ – صَلـَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ - عَلَى قَوْمٍ نَصَبُوا دَجَاجَةً حَيَّةً وَهُمْ يَرْمُونَهَا بِالنَّبْلِ فَقَالَ مَنْ هَؤُلَاءِ؟ لَعَنَهُمُ اللَّهُ!- بحارالأنوار،64/ 268[ح پ].
نويسنده : آشموغ راهيافته ; ساعت ۱:۳٧ ‎ق.ظ ; يكشنبه ٢۸ فروردين ۱۳٩٠

تگ ها: آتش بازي و آتش افروزي و دين زرتشتي و جشن سِده و جاندار آزاري، عادت ايرانيان!


منبع:

http://zartosht3000.persianblog.ir/


:ادامه مطلب:
نوشته شده در پنجشنبه 4 اسفند 1390ساعت 10:21 توسط biz turkuz| 1باخیش





طالعيمه سن باخ، دوشونجه لريم ياساق***به طالعم تو نگاه بكن،از چيزهايي كه متوجهش شدم ممنوع شده ام

دويغو لاريم ياساق،دويغو لاريم ياساق***احساساتم ممنوع!،ازاحساساتم ممنوع

كئچميشيم دن سوز آچماقيم ياساق***از گذشته ام حرفي را بردنم ممنوع

آتا بابامين آدين چكمييم ياساق***ازنام نياكان و پدرانم را كشيدنم ممنوع

آنامدان آد آپارماقيم ياساق***از اسم مادرم نام بردنم ممنوع

ياساق،ياساق***ممنوع،ممنوع

بيليرسن ،بيليرسن***ميداني؟!ميداني؟!

آنا دان دوغولاندان بئله اؤزوم بيلمييه بيلمييه***از وقتي كه از مادرم زاييده شدم خودم ندانسته

ديل آچيب دانيشديغيم ديلده***زباني كه زبانم با آن باز شده و حرف زده ام

دانيشماقيم ياساقيميش ياساق، ياساق***از حرف زدن(به زبان مادري) ممنوع بوده ام ممنوع!

قارقيش زمانه نين قانونلارينا، قارقيش***نفرين بر قانونهاي زمانه،نفرين

قارقيش اوره ك لري آييرانارا***نفرين بر آنهايي كه دل ها را جدا كرده اند

قارقيش اينساناري قفسه ساليب ،بشر حوقوندان دم وورانلارا***نفرين بر كسانيكه انسانها را بر قفس انداخته و خود از حقوق بشر دم مي زنند

قارقيش اينساناري قفسه ساليب، بشر حوقوندان دم وورانلارا***نفرين بر كسانيكه انسانها را بر قفس انداخته و خود از حقوق بشر دم مي زنند

كيمه دئملي ييك درديميز بيز***مابه چه كسي بايد دردمان را بگوييم؟

درد بيلن كيمدير، سوز آنلايان كيمدير***چه كسي درد ا را ميداند؟،چه كسي حرف ما را مي فهمد؟

اسير بير ميللته، محكوم بير اله***يك ملت اسير هستيم كه زير محكمه ايم

قايغي چكن كيمدير، آغلايان كيمدير***مرهم ما كيست؟گريه كننده ما چه كسي هست؟

ميللي آزادليكلار اسري اولسادا***اگر آزادي هاي ملي بشوند

هر يئرده هر ياندا آدي بو اسرين نه ائتمك***در هرجا و هر گوشه كنار اسم اين حركت هر چه باشد؟

دونياني بوغدا توتسادا***اگر دنيا از گندم لبريز شود!

ككليكين روزوسو چينگيل دير همين***روزي و خوراك كبوتر فقط چند دانه هست!

كوره ،ويتنام،آلمان بولوندو***كره،ويتنام،آلمان همه و همه جدا شدند

آنجاك دونيا بولدو بئله بولونمه لر وار***بالاخره همه دنيا فهميدند كه چنين جدايي هايي صورت گرفته

سؤز گليب چاتاندا آذربايجانا***اما وقتي صحبت آمد به آذربايجان رسيد

بير مثل وار فارسدا:«اينگار نه اينگار»***يك ضرب المثل در فارسي هست:انگار نه انگار

بو شرف،بو شوكت ،بو شوهرت بو شان هورا***اين شرف،اين شوكت،اين شوهرت اين شان و منزلت هورا

دوغورداندا بيزه عار اولسون***واقعا هم كه بر ما عار و عيب باشد كه ...

حاياتين بير آمانسيز قانونو وار***حيات و زندگي يك قانون بي امان دارد

تعصوب سوز ميللت گله ك خار اولسون***ملتي كه تعصب ندارد بايد كه خار و ذليل شود

ميللي تعصوبدان سؤز سالديم اولسون***از تعصب ملي صحبت باشد و حرف و گفتگو باشد

اصليني ايتيرن حارامزادا دير***كسي كه اصل و نسب و خود را گم ميكند حرامزاده است

مرد اوغول وطنين حاققيني ايتيرمز***فرزند غيور و مرد حق قوم خود را گم نمي كند

وطن اينسانا اَن بويوك آنادير***وطن و ميهن بر انسان بزرگترين مادر است

ديليمي داليمدان چيغارسالاردا***اگر زبانم را از حلقم هم بيرون بكشند!!!

گوي قارداش درديمي دئييم باري بيل***برادر حداقل بگذار دردم را بگويم بدان

گؤنئي دن گؤئزيه ،شرقيدن غربه***از گونئي تا گؤزي ،از شرق تا غرب

هانسي خالقي گوردون بيزيم تك ذليل***كدام ملت و قوم را ديدي كه مانند ما ذليل شده باشد؟

اي دوغما يوردومون ناموسلو اوغلو***اي فرزند با ناموس و با غيرت وطن مادري ام

آغلاما گؤزونون ياشينا قوربان***گريه نكن ،قربان و فداي اشك چشم هايت بشوم

گلديين او دوغما عزيز دييارين***به آن سر زمين مادري ات كه از آنجا آمدي

اولوم، توپراغينا داشينا قوربان***بشوم!،به خاكش ،به سنگش قربان و فدا

گره ك گوزلريندن گوز اورته بير كس***بايد از چشم هايت چشم ببندند همه

قارقا يوواسينا ياناشا اگر***كلاغ اگر به خاطر لانه اش آتش بگيرد!!

نيه وطنيمي سئومييم نيه؟***چرابايد وطنم را دوست نداشته باشم؟ چرا؟

من بير قارقا دان دا اسگيكم مه يه؟***مگر من از يك كلاغ هم كمتر هستم؟؟!!!

نيه وطنيمي سئومييم نيه***چرابايد وطنم را دوست نداشته باشم؟ چرا؟

من بير قارقا دان دا اسگيكم مه يه؟ مگر من از يك كلاغ هم كمتر هستم؟؟!!!

قويون محكوم اولوم ميللت چيليگه***بگذاريد به ملت چي و كسيكه ملتش را دوست دارد محكوم بشوم!

دونيادا ميللتين سئومه ين كيمدير؟***در دنيا چه كسي هست كه ملتش و قومش را دوست نداشته باشد؟

ديلين،ائلين،يوردون تالان ائتسه لر***كه اگر زبانش را،وطنش را به يغما ببرند

آجيغيب باشينا دويمه ين كيمدير***عصباني و غمگين شده و بر سرش نزند؟

من دئميرم اوستون نيژاد دانام من***من نمي گويم كه من از نژاد بالاتر و والاتر هستم

من دئميرم ائلليم ائللردن باشدير***من نمي گويم كه قوم من از همه سرتر و والاتر هست

منيم مسلكيمده منيم يولومدا***در مسلك و در راه من

ميللت لر هامميسي دوستو قارداشدي***ملت ها ،همه و همه دوست و برادر هستند

آنجاك بير سؤزوم وار:***فقط يك حرف دارم:
منده اينسانام،ديليم وار،خالقيم وار ،يوردوم يووام وار***من هم انسان هستم،زبان دارم،خلق دارم،وطن دارم خانه دارم

يئرده ن چيكماميشام گوبه لك كيمين***مانند قارچ از زير زمين در نيامده ام

بيوك شاعيريميز بولوت قره چولو (سهند)

:ادامه مطلب:
نوشته شده در پنجشنبه 4 اسفند 1390ساعت 10:19 توسط biz turkuz| 0باخیش



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت




جاوا اسكریپت

تعداد بازدیدکنندگان :
تعداد افراد آنلاین :
مرکز آموزش ایرانیان
آزربایجان جانیم سنه قوربان اولسون خوش گؤردوک سیزی! کد پیغام خوش آمدگویی کد لرزش هنگام راست کلیک