ANA DİLİM HANI?
biz turkuz
در ميان پنهانكاريها و بزرگنماييهاي بعضي از فرهنگ دوستان
بي فرهنگ كه بعضي از آثار را كه به نفعشان نيست پنهان و بعضي را كه به
نفعشان هست بزرگنمايي و آگرينديسمان ميكنند، كتاب يوسف زليخاي فردوسي
سرنوشت ديگري پيدا كرده است. بدين معنا كه چون اين منظومه در جامعه نسبتا
شايع بوده و خوانندگاني داشته است، پنهان كردن آن ميسر نبود. حتي زماني كه
عمال رضاشاه مزاري براي فردوسي دست و پا كردند در سنگ آن مزار نيز «اين
مكان نظر به ظن قوي مدفن حكيم ابوالقاسم فردوسي ناظم كتاب شاهنامه و داستان
يوسف و زليخا است» نوشتند. اما اين اثر فردوسي به صراحت تمام بر ضد
شاهنامه بود و توبهنامه فردوسي محسوب ميشد و تقريبا امكان مانور بر روي
شاهنامه را از حضرات ميگرفت چه فردوسي به صراحت سروده بود: بعدالتحرير: اين اثر فردوسي را جناب دكتر صديق تصحيح و توسط
انتشارات فتحي تهران منتشر كردند. اما مسئلهي جالبي در اين ميان اتفاق
اتفاد. وزارت ارشاد اجازه نداد كتابها را از چاپخانه خارج كنند و ناشر را
مجبور كرد كه عبارت «منسوب به» را بر روي جلد اضافه كند از آنطرف چون جلد
چاپ شده بود و كلي ضرر متوجه ناشر ميشد لاجرم با حروفي كه به حروف ملخي
معروف هستند كلمه منسوب به را بر روي جلد حك كردند كه در چاپهاي اول
باسمهاي بودن اين عبارت كاملا مشخص است. سوال اينجاست كه در كدام مملكت
وزارت ارشاد به جاي محققان تصميم ميگيرد كه انتساب يا عدم انتساب يك اثر
را به شخصي اعلام يا نفي كند. در واقع محقق بايد براي نظر خود آزاد باشد و
تنها ميتوان او را نقد كرد. بؤلمه لر: ادبيات,
گوندهليك
يازيلار/ يادداشتها | ۶ گؤروش يازي: “علامه دهخدا و اثر بايكوت شده فردوسي / سيد
حيدر بيات دوصد زان نيرزد به يك مشت خاك، كه
آن داستانها دروغ است پاك. به استناد اين بيت ميتوان گفت كه در تاريخ نظم ، بسبب كزافه
گوييهاي فردوسي بازار «شهنامه» سرايي چندان رونقي نداشته است . ازبابت
دشواري موضوع نه،از جهت مين اول مين كه، تا تورك بيدايدور،
بو تيل بيرله تا نظم بنياديدور. ني نظم دير ايرسم مين دردناك،
كي، هرحرفي بؤلغاي انينگ درّ پاك. ديدي اؤز تيلي بيرله اول كان گنج ،
كه، سي سال بردم به شهنامه رنج . اني ديرگه بؤلسه قچان رغبتيم ،
ايرور حق لطفيدين آنچه قوّتيم . اگر خاصه معني گر ايهام ايرور ،
انينگ كونده يوز بيتي حلوام ايرور. اويي ناتوان كؤنگلي ينگليغ بوزوق،
بو اوي ايچره اندوه وغم ايرور آذوق. مرگ
كوروش به روايت هرودوت و تصوير
ندانم چه
خواهد بدن جز عذاب ز كيسخرو و جنگ افراسياب
برين
مي سزد گر بخندد خرد زمن خود كجا كي پسندد
خرد
كه يك نيمه عمر خود كم كنم جهاني پراز
نام رستم كنم
دلم گشت سير و گرفتم ملال هم
از گيو و طوس و هم از پور زال
نگويم دگر داستان ملوك
دلم سيرشد زاستان ملوك
دوصد زان نيرزد به يك مشت خاك
كه آن داستانها دروغ است پاك
خواندن اين اشعار
براي آريا پرستان قابل تحمل نبود و اين توبه نامه همچنان در گلويشان گير
كرده بود كه به ناگاه فكر بكري در آسمان ذهنشان جرقه زد و اين كتاب را
منسوب به فردوسي و نه از آن فردوسي اعلام كردند. بزرگترين دليلي كه براي
اين كار داشتند، ضعف ادبي اين كتاب نسبت به شاهنامه بود.
امروز كه سيدي
لغتنامه يا به قول حضرات لوح فشرده لغتنامه دهخدا را ابتياع و در كامپيوتر
نصب ميكردم، در بخش مربوط به زندگي و آثار دهخدا نكتهاي تعجبم را
برانگيخت و بلافاصله به دكتر صديق زنگ زدم و اين نكته را به ايشان گفتم
ايشان هم مثل من تعجب كردند. آن نكته اين است:
«مرحوم دهخدا نسخهاي خطي
از يوسف و زليخاي منسوب به فردوسي در كتابخانه خود داشتند كه تمام آن را
تصحيح و تحشيه كردهاند. ايشان برخلاف بعضي از معاصران از جهت ارزش ادبي
بدين كتاب علاقه بسيار داشتند.»
(لوح فشرده لغتنامه دهخدا)
گفتني است
كه اين اثر دهخدا تاكنون از سوي شوونيستها اجازه انتشار نيافته است و چه
بسا …
درست است بعد از فردوسي مرحوم دهخدا نيز بايكوت ميشود و شوونيسم
هر آنكس را كه در فراروي راه قرار ميگيرد قيچي ميكند.
اما مسئله دكتر خيام پور از اين هم جالبتر
است. مرحوم دكتر خيامپور كه پايان نامه دكترايش را در زمينه يوسف زليخاهاي
تركي و فارسي نوشته بود و به اين اثر فردوسي هم اشاره كرده بود در زمان
پهلويها نزديك به هفت سال بيكار ماند و بعد از آنكه نسبت اين منظومه را به
فردوسي انكار كرد در دانشگاه تبريز به عنوان استاد ممتاز! مشغول به كار
شد.
دروغ ستاييهاي فردوسي هيچ شاعري بعداز فردوسي به
سرايش «شهنامه» از خود ميل ورغبت نشان ندادند.
عليشيرنوايي شاعر
ومتفكّر بزرگ در يكي از مثنويهاي خويش مستقيماً وارد اين بحث ميشود وچينين
مينويسد:
فلك كؤرمه دي مين كبي نادري
، نظامي كبي نظم ارا قادري .
كه، گر كيلسه رستم جوابين
بيرور. بو ميدانده فردوسي اول گرد ايرور،
رقم
قيلدي فرخنده «شهنامه» ي، كه، سيندي
جوابيده هر نامه ي
به ادامه نوايي بزرگ بدلايل
گونه - گون به اثر فردوسي(«شهنامه») كمترين ارزش قايل ميشود :
كه، هر نيچه نطق اؤلسه
كاهلسراي، بتگي مين اؤتيز ييلين اؤتيز آي.
عليشير نوايي
اشاراتي هم دارد بدين معني كه فردوسي به فرمايشات سلطان غزنه گوش فراداد و
براي كسب سيم وزر دست به شاهنامه سراي دست زد ، به جز درد و رنج دگر حاصلي
نصيب حال او نشد . نوايي فردوسي را چنين به تصوير مي كشد:
كيشي اؤلسه انداغ كه،
اؤتدي مقال، بو ينگليغ كيشيگه بو نوع اؤلسه
حال.
:ادامه مطلب:
كوروش بعد از فتح
بابل به قصد جنگ با ماساژتها عازم آن ديار مي شود .هرودوت مي نويسد كه در
آن هنگام،زني به نام توميريس،ملكه ماساژتها بود و پس از درگذشت شوهرش بر
تخت سلطنت نشسته بود.كوروش براي او پيامي فرستاد و وانمود كرد كه طالب وصلت
با اوست.اما پاسخ مطلوبي دريافت نكرد.زيرا ملكه مي دانست كه قصد كوروش
ازدواج با او نيست،بلكه تصرف قلمرو وي مي باشد. پس كوروش به جنگ پرداخت و
پس از عبور از رود " آراكس " ‘ تاخت و تاز خود را در سرزمين ماساژتها آغاز
كرد. پيش از نبردي كه با گروهي از ماساژتها رخ دهد پسر توميريس به نام
سپارگاپيس نه در ميدان جنگ و مبارزه جنگي ‘ بلكه در ترفندي فريبكارانه به
دست پارسيان اسير شد ؛سپارگاپيس از كوروش درخواست كرد كه غل و زنجير را از
او بردارند تا لب به سخن گشايد . به محض اينكه دستانش آزاد شد خود را از
شدت ننگ و عار اسير شدن كشت ! ملكه كه از نصيحت كوروش براي پرهيز از جنگ نا
اميد شده بود و از كشته شدن پسرش نيز آگاه شد به سوي جنگ شتافت و در نبردي
بسيار سخت و خشن،سرانجام ماساژتها غالب آمدند و بسياري از سپاهيان پارسي
كشته شدند و كوروش هم در آن جنگ كشته شد. ملكه‘ به تلافي اصرار كوروش به
جنگ و خونريزي و كشته شدن پسرش،سر كوروش را در خيكي پر از خون فرو برد و
گفت كه " اي خونخوار سيري ناپذير ؛ آنقدر بخور تا از خون سير شوي !"
:ادامه مطلب:
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |